به گزارش تحریریه، لاجوردیها را در تاریخ اقتصاد و صنعت کشور با صنایع بهشهر میشناسند؛ برادران لاجوردی یا لاجوردیان تولیدکنندگان بزرگی در صنعت، از شوینده تا نساجی بودند که کارخانهشان در جریان انقلاب مصادره شد.
حبیب لاجوردی بعد از اینکه در سال ۱۳۴۲ لیسانس خود را از دانشکده مهندسی دانشگاه ییل و کارشناسی ارشد خود را در رشته مدیریت بازرگانی از دانشگاه هاروارد گرفت و به ایران بازگشت، فعالیت خود را در گروه صنعتی بهشهر آغاز کرد.
او در فاصله سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۴۸، مدیر امور استخدامی و اداری چند شرکت و مدیر بازاریابی صنایع بهشهر و مدیرعامل پاکسان بود. لاجوردی در آن سالها عدهای از روشنفکران معاصر مانند سیاوش کسرایی، محمدعلی سپانلو، احمدرضا احمدی و کامران شیردل را به گروه صنعتی بهشهر دعوت کرد تا فیلمهای تبلیغاتی بسازند.
وی در این دوره سازماندهی جدیدی برای گروه بهشهر پیشنهاد کرد که موجب رشد این گروه شد و غیر از طبقهبندی مشاغل، این گروه را به صورت چهار مرکز سوددهی - تقریبا شبیه جنرالموتورز - درآورد.
لاجوردی پس از چند سال کار، متوجه مشکل کمبود مدیر در کشور شد و درصدد برآمد تا موسسهای برای تربیت مدیر ایجاد کند. او به لطف آشنایی قبلی و سوابق تحصیلی، با استادان دانشگاه هاروارد تماس گرفت و طرح پایهگذاری یک مدرسه عالی مدیریت در تهران، با همکاری هاروارد را مطرح کرد.
بنابراین در سال ۱۳۴۸ مسوول تاسیس مرکز مطالعات مدیریت ایران شد که در تیرماه ۱۳۵۰ عملیات ساختمانی آن آغاز شد و مهرماه ۱۳۵۱ دانشجو جذب کرد؛ دانشجویانی که با گذراندن یک دوره فشرده ۱۱ماهه شبانهروزی، موفق به اخذ فوقلیسانس در رشته مدیریت و آماده کار در موسسات اقتصادی دولتی و خصوصی میشدند.
برنامههای آموزشی این مرکز براساس برنامههای مدرسه مدیریت دانشگاه هاروارد طرحریزی و برای ایجاد و اداره امور آموزشی از استادان دانشگاه هاروارد کمک گرفته شد.
احداث مرکز مطالعات مدیریت ایران و تجهیز تاسیسات و آموزش آن ۱۰ میلیون تومان هزینه اولیه داشت که دولت علاوه بر کمک مالی، ۸۰ هزار متر زمین برای احداث آن در سعادتآباد اختصاص داد.
در آن زمان، به دلیل شیب تند تپهها دسترسی به زمین بسیار دشوار بود، اما با ساخته شدن پلی که امروزه همچنان پل «مدیریت» نامیده میشود، این مشکل حل شد. هزینه هرساله تحصیل این مرکز ۳۱ میلیون ریال پیشبینی شده بود که پنج میلیون ریال آن از محل شهریه دانشجویان تامین میشد.
شهریه سالانه هر دانشجو ۱۰ هزار تومان بود و بقیه آن از محل سود ۲۹ میلیون تومانی سرمایه مرکز تامین شد. سرمایه مرکز را مدیران و صاحبان صنایع بخش عمومی و خصوصی تامین میکردند.
ساختمان مرکز را نادر اردلان، معمار برجسته ایرانی طراحی کرد. این ساختمان در آن سالها بهعنوان نمونهای عالی برای طراحی موسسات آموزشی، در مجلات معتبر معماری جهان معرفی شد.
لاجوردی پس از انقلاب به دانشگاه آکسفورد رفت و در سال ۱۳۶۰ دکترای اقتصاد خود را گرفت و کتاب «اتحادیههای کارگری و خودکامگی در ایران» را نوشت؛ کتابی که در سال ۱۳۶۹ با ترجمه ضیاء صدقی - همکار او در پروژه تاریخ شفاهی هاروارد - در ایران منتشر شد.
لاجوردی در این کتاب از تجارب و مشاهدات عینیاش نوشته؛ از پدر کارخانهدارش، حاج محمود لاجوردی که تا سال ۱۳۴۱ در خیابان امیریه در خانهای زندگی میکرد که روبهرویش دکان بقالی و قصابی و پینهدوزی و نانوایی بود؛ محلهای یکدست که طبقه ثروتمند و متوسط پایین آن در یک خیابان زندگی میکردند، با دکانهای همان محله سروکار داشتند، به گرمابه عمومی همان محله میرفتند و... . مجاورت طبقات اقتصادی گوناگون، همراه با اکراه طبیعی اعضای طبقه بازرگان از پرداختن به مصرف چشمگیر، محله را هماهنگ کرده بود.
حبیب از سال ۱۳۲۵ تا ۱۳۲۷ به مدرسه غضائری رفت؛ دبستان دولتی محله امیریه. با آنکه حاج محمود در میان اولیای دانشآموزان از همه ثروتمندتر بود، این امر مانع از آمیختن حبیب با سایر دانشآموزان نشد؛ از پوشیدن لباس متحدالشکل با پارچه وطنی تا نشستن پشت یک میز و نیمکت.
سال ۱۳۴۲ که حبیب به ایران برگشت، خانوادهاش در نیاوران ساکن بودند؛ پنج سال رانندگی روزانه از نیاوران به دفتر کارش در بازار تهران، شکاف عظیم شمال - جنوب را به حبیب نشان داد. از اواخر دهه ۱۳۴۰، زندگی در «تهران » با زندگی در یکی از شهرهای اروپایی چندان تفاوتی نداشت؛ بسیاری از غربیها و برخی ایرانیان این دگرگونیها را نشانه پیشرفت دانستهاند و حبیب لاجوردی آن را «عامل عمده سرنگونی رژیم»؛ کارگران و محرومان جامعه میدیدند که دو جامعه شکل گرفته است، اما دولت از راه سرکوب سیاسی آنها را در یک واحد نگه میداشت.
موج انقلاب اما تیغ این سرکوب را هم کند کرد؛ گرچه کسی چندان انتظار توفیق زودهنگامش را نمیکشید. یکی از دوستان حبیب که پس از انقلاب پیوستن دوبارهاش به حزب توده در مقام یکی از رهبران آن مایه شگفتی شد، در بهمن ۱۳۵۶ به حبیب گفت که شاه با خطر جدی روبهرو نیست؛ زیرا کارگران و دهقانان سر در «آخور» دارند.
دوست دیگر حبیب، ارتش را با پشتیبانی آمریکا نیروی سهمگینی به شمار میآورد: «چه کسی هرگز دیده است که مردمی بیسلاح بتوانند ارتشی را از پا درآورند؟» یکی از اعضای خانواده سلطنتی در مهر ۱۳۵۷ به حبیب لاجوردی گفت که «اعلیحضرت» پیش از این چند بار شورشهای مشابهی را از سر گذرانده است و اینبار نیز پیروز خواهد شد.
چنانکه غلامحسین ساعدی، نمایشنامهنویس بارها گفته بود که روشنفکران «استارت انقلاب را زدند»، ولی همین که جنبش نیرو گرفت، اعتصابات کارگران ضربه سختی به حکومت زد و اسباب سرنگونیاش را فراهم کرد.
دریافت لاجوردی از آنچه پیش آمد، این بود که تضاد روزافزون میان گفتار و کردار دستگاه پادشاهی ایران، کارگران را چنان بیتاب و بیزار کرده بود که به محض نیرو گرفتن جنبش انقلابی به آن پیوستند.
در بهار ۱۳۶۰ حبیب لاجوردی بهتازگی پایاننامهاش درباره اتحادیههای کارگری را تمام کرده و در جستوجوی کاری بود که آکادمیک و مرتبط با ایران باشد.
پایان/
نظر شما