فیلم کشتار با ارهبرقی در تگزاس ساخته توبی هوپر در سال ۱۹۷۴، نه تنها یکی از مهمترین آثار ژانر وحشت است، بلکه سندی فرهنگی از اضطرابهای دهه ۷۰ آمریکا محسوب میشود. بسیاری آن را آغازگر واقعی سینمای اسلشر مدرن میدانند؛ سینمایی که بعدها با هالووین Halloween و جمعه سیزدهم Friday the ۱۳th تثبیت شد. اما اهمیت این فیلم فقط در خلق یک هیولای نمادین یا صحنههای خشونتآمیز نیست، بلکه در ترکیب هنرمندانه فرم، محتوا و روانشناسی تماشاگر است.
"پنج جوان برای دیدن خانهٔ قدیمی خانوادگی به روستایی در تگزاس میروند. در آنجا با خانوادهای آدمخوار روبهرو میشوند که در رأسشان مردی قوی هیکل، بانقابی چرمی(صورتچرمی) با یک ارهبرقی قرار دارد؛ یکییکی جوانها گرفتار میشوند و ماجرا به کابوسی از خشونت و دیوانگی بدل میگردد. "
توبی هوپر درباره چگونگی ایده ساخت این فیلم میگوید: عناصر فیلم از اخبار جنایی محلی و گزارشهای خشونتآمیز، تجربههای شخصی و حسِ نومیدی زمانه (دههٔ ۷۰: ویتنام، واترگیت، بیاعتمادی به نهادها) برگرفته شده است؛ همین احساس «دروغگویی نهادها» باعث شد مقدمهٔ کاذب «این حادثه واقعی است» در تبلیغات استفاده شود تا حس واقعنمایی تشدید شود.
برخلاف باور عام، بسیاری از قتلها در فیلم بهطور بیواسطه نشان داده نمیشوند؛ اما تدوین، نماهای نزدیک، دوربین روی دست و طراحی صدا (همراه با کات ناگهانی و صدای اره برقی) ذهن مخاطب را وادار میکند تا خشونت را خود در ذهنش بسازد — در نتیجه فشار روانی بسیار بالاتری به بیننده وارد می شود.
هوپر عمداً از موسیقی سنتی ترسناک کمتر استفاده کرد و به جای آن صدای محیط، نالهها و اره را در مرکز توجه مخاطب قرارداده است؛ به گفته فیلمساز هدفش از این کار نفوذ به ناخودآگاه بیننده مثل موسیقی بوده است.
فیلم روایت علتمند شفافی ندارد. علل رفتار خانواده قاتل و منطق خشونت توضیح داده نمیشود. این عدم تبیین جنایت، حس کابوسآلود و پوچی معنادار را افزایش میدهد و تماشاگر را در وضعیتی ناآرام رها میکند. به اعتقاد برخی منتقدان این فقدان علت بخشی از نقد اجتماعی است؛ نمادی از فروپاشی نظم اجتماعی و اقتصادی.
اصلی ترین عنصر وحشت زا در فیلم خانواده صورتچرمی است. به بیان بهتر در قلب فیلم، صورتچرمی تنها یک قاتل نیست؛ او بخشی از یک خانواده ناکارکرد است؛ پدربزرگ نیمهمرده، پدر/صاحب پمپبنزین، برادر رانندهٔ کامیون، و خودش بهعنوان ابزار سلاخی.
این خانواده با محوریت خشونت، تغذیه از گوشت انسان، و وارونگی نقشها تصویر شده؛ و رسما می توان این خانواده را مظهری از کابوس خانواده آمریکایی نامید. به دیگر سخن خانواده صورتچرمی کپی معکوس خانواده آمریکایی دهه ۱۹۷۰ است؛ بهجای کار و تولید سالم، مصرف و مرگ میآفریند.
پدر بهجای نانآور، شکنجهگر و انکارکننده خشونت است (وقتی میگوید: «من هرگز نمیکُشم، کار بچههاست»).
پدربزرگ، نماد سنت است که دیگر کارایی ندارد، اما هنوز با چکش در شام خونین حضور مییابد.
صورتچرمی، بهجای پسر مطیع، به هیولای رامشده خانگی بدل میشود که هم آشپز است و هم جلاد.
این وارونگی از نظر منتقدانی چون رابین وود نوعی کابوس پنهان ایدئولوژی خانواده آمریکایی است؛ آنچه زیر ظاهر بورژوازی پنهان است (خشونت، استثمار، مردسالاری، فروپاشی).
این خانواده نشان میدهد که وقتی ساختارهای اجتماعی (کار، اقتصاد، اخلاق) فرو میریزند، خانواده بدل به ساختار سرکوبگر و آدمخوار میشود.
در فیلم ۳ سکانس است که به جرات میتوان آنها را تاثیرگذارترین قسمتهای فیلم دانست که بررسی آنها به فهم دقیق تر فیلم و علت ماندگاری آن کمک می کند:
- اولین حمله صورتچرمی با چکش – ضربه ناگهانی و بستن درب فلزی:
فضای خانه بدون موسیقی و تقریباً بیمقدمه است. جوان کنجکاو وارد راهرو میشود. طراحی صحنه پر از استخوان و تزئینات عجیب است، اما هیچ موسیقی هشداردهندهای وجود ندارد. این سکوت باعث میشود ورود صورتچرمی کاملاً غیرمنتظره باشد.
بر خلاف خیلی از فیلمهای ترسناک که عامل وحشت زا را آهسته معرفی میکنند، در اینجا صورتچرمی بیمقدمه و ناگهانی وارد می شود.
در ادامه با یک تدوین سریع روبرو هستیم. ضربه چکش در برشهای کوتاه و لرزان نشان داده میشود. خون زیادی دیده نمیشود، اما صدای ضربه و واکنش بدن قربانی بهاندازه کافی گویاست. تماشاگر فرصت ندارد دفاع یا مقاومت قربانی را ببیند. همهچیز بیرحمانه و لحظهای رخ میدهد. پس از ضربه، صورتچرمی بدن قربانی را میکشد داخل و با یک حرکت، درب سنگین فلزی را میبندد.
- سکانس شام
تقریباً همه منتقدان و طرفداران سینما در یک چیز هم نظرند که این سکانس تاثیرگذارترین و مهمترین سکانس فیلم است.
در این صحنه طولانی، سالی (قهرمان زن) را اسیر خانواده صورتچرمی نشان میدهد. او به میز شام بسته شده، پدربزرگ نیمهمرده را برای کشتنش میآورند، و همه اعضای خانواده در شکنجهاش شرکت میکنند.
شام خانوادگی در فرهنگ آمریکایی نماد صمیمیت و اتحاد است. اینجا همان نماد، به کابوس بدل میشود. خانواده بهجای عشق، خشونت و آدمخواری عرضه میکند. صحنه بسیار طولانی و پر از جیغهای ممتد سالی. طراحی صدا (جیغها، خندهها، صداهای چکش) ذهن تماشاگر را فرسوده میکند. به قول رابین وود این صحنه تجسم کامل خانواده هیولا و نقد خانواده آمریکایی است.
- تعقیب نهایی و فرار سالی
سالی برای بار دوم از پنجره فرار میکند. اینجا دوربین روی دست به خوبی حس هرجومرج و وحشت واقعی را منتقل میکند. بر خلاف صحنههای قبلی در فضای بسته و تاریک خانه، حالا در دشت و جادهای باز هستیم. نکته مهم این است جان سالی هنوز در خطر است چراکه صورتچرمی پشت سر اوست.
نماهای این سکانس در نهایت به یک کنتراست بصری تبدیل میشود؛ نور خورشید روشن در برابر کابوس تعقیب و صدای اره. صدای اره برقی دائماً شنیده میشود؛ این صدا تقریباً جای موسیقی متن را گرفته است. از نظر روانی، مثل «آژیر مرگ» عمل میکند؛ تماشاگر همراه با سالی احساس میکند هیچ رهاییای نیست. در لحظه آخر، یک وانت کوچک از راه میرسد. سالی خودش را به عقب آن پرت میکند. نمای دوربین روی صورتچرمی میماند که با اره برقی در دست، در وسط جاده و زیر آفتاب شروع به حرکات دیوانهوار میکند. این حرکت نماد شکست جنون اوست و به یکی از معروفترین تصاویر تاریخ سینما تبدیل شده است.
سبک مستندگونه، خشونت پنهان، صدا بهجای موسیقی و استفاده از تخیل ذهن تماشاگر موجب شده است که این فیلم تأثیرات بسیاری را بر ژانر وحشت داشته باشد. به همین دلایل، بسیاری از تاریخنگاران سینما کشتار با ارهبرقی در تگزاس Texas Chain Saw Massacre را یکی از مهمترین فیلمهای وحشت قرن بیستم میدانند؛ فیلمی که هم ژانر را تغییر داد، هم فرهنگ را.
پایان/
نظر شما