فیلم نورنبرگ در نگاه اول، یک درام تاریخی خوشساخت و جاهطلبانه است. بازی خوب، موضوعی سنگین، و بازگشتی جدی به یکی از لحظات به ظاهر اخلاقی قرن بیستم. اما هرچه فیلم جلوتر میرود، روشنتر میشود که نورنبرگ بیش از آنکه درباره عدالت یا قربانیان باشد، درباره آرامسازی وجدان معاصر است؛ آن هم از مسیر تمرکز وسواسگونه بر ذهن عاملان جنایت.
فیلم روایت خود را نه از دید قربانیان، بلکه از چشم نهادهای پیروز میچیند. دادگاه، دادستانها، و مهمتر از همه، روانپزشکی آمریکایی که مأمور فهمیدن "شر" شده است. این انتخاب، بیطرفانه نیست. در نورنبرگ، رنج تاریخی به زمینه اخلاقی بدل میشود، در حالی که کنش اصلی در سطح گفتوگو، تحلیل و قضاوت باقی میماند.
قربانیان حضور دارند، اما صدایی ندارند. آنها در تصاویر آرشیوی، شهادتهای کوتاه یا نماهای گذرا ظاهر میشوند؛ نه به عنوان سوژههای تاریخ، بلکه به عنوان مدارک اخلاقی که روایت دادگاه بر آنها بنا میشود. عدالت در این فیلم، پیروزی عقل است، نه مواجهه ای دردناک با فقدان جبران ناپذیر.
قلب تپندهی فیلم، بیتردید شخصیت هرمان گورینگ است؛ با بازی مسلط و حساب شده راسل کرو. این گورینگ نه هیولاست، نه روانپریش، نه فروپاشیده. او کاریزماتیک، باهوش، شوخ طبع و عمیقاً خودشیفته است؛ حتی در زندان، حتی در آستانه مرگ.
فیلم با دقت زیادی روی این ویژگیها سرمایهگذاری میکند: ظاهر آراسته، صدای آرام، اعتماد به نفس مطلق، و توانایی خارقالعاده در دستکاری دیگران از مسیر صمیمیت ساختگی. گورینگ با شوخی، خاطره، و اشاره به خانوادهاش، رابطهای شبه دوستانه با داگلاس کلی میسازد و مرز حرفهای را عمداً مخدوش میکند.

این تصویر، از نظر روانشناختی قانع کننده است. فیلم به درستی نشان میدهد که برای ارتکاب جنایت عظیم، لازم نیست هیولا باشی. اما درست همینجا، خطر آغاز میشود. شر، قابل فهم و حتی جذاب میشود؛ بی آنکه به طور جدی به پیامدهای سیاسی این فهم پرداخته شود.
اگر گورینگ نیروی اغواگر فیلم است، داگلاس کلی با بازی رامی ملک وجدان متزلزل آن است. کلی روانپزشکی جاهطلب، باهوش و کمی خودشیفته است که باور دارد میتواند شر را رمزگشایی کند، در قالب علم بریزد و از دل آن اعتبار فکری بسازد. علاقهاش به شعبدهبازی ترفندهایی که برای تحتتأثیر قرار دادن گورینگ به کار میبرد استعاره دقیقی از پروژهی اوست: کنترل از مسیر تکنیک.

اما هرچه گفتوگوها جلوتر میرود، این اطمینان فرو می ریزد. رابطه حرفهای به رقابتی ذهنی و سپس به نوعی درگیری عاطفی آلوده تبدیل میشود. کلی شروع میکند به شککردن: آیا فهمیدن، جای قضاوت را گرفته؟ آیا او دارد تحتتأثیر قرار میگیرد؟
بازی رامی ملک با همه نوسانها و لحظات بیش از حد تئاتری این ناهمزمانی درونی را خوب منتقل میکند. کلی نه قهرمان است، نه سقوطکرده؛ بلکه انسانی است که پروژهی عقلمحورش در برابر مقیاس جنایت از هم میپاشد.

نقطه گسست فیلم، نمایش تصاویر واقعی اردوگاههاست. اینجا دیگر دیالوگ، شوخ طبعی و بازی ذهنی کار نمیکند. بدنها، مرگ و مقیاس نابودی، کلی و با او پروژهی «فهم شر» میشکنند. اما فیلم این شکست را در سطح روان فردی نگه میدارد. پرسش از ساختار، از سیاست، و از تکرارپذیری جنایت، هرگز بهطور جدی وارد روایت نمیشود.
در صحنههای دادگاه، نورنبرگ به اوج نظم و خونسردی میرسد. زبان جای بدن را میگیرد، استدلال جای فریاد را، و نور سرد جای خون را. گورینگ حتی اینجا هم میدرخشد. با طعنه، شوخطبعی و دفاعیهای که گاه دادستان آمریکایی را به عقب میراند. اعتراف نهایی او به وفاداری مطلق به هیتلر نه از سر پشیمانی، بلکه از غرور، لحظهای درخشان است؛ اما باز هم به عنوان تراژدی فردی قاب گرفته میشود، نه هشدار ساختاری.

یکی از بحث برانگیزترین لایههای نورنبرگ در زمانه اکرانش، نحوه همزمانی آن با خشونتهای اسرائیل در غزه است. فیلم با محدودکردن جنایات هیتلر به کشتار یهودیان و برجستهکردن حضور هاوی تریست ، سرگروهبان یهودی در ارتش آمریکا، حافظه هولوکاست را نه صرفاً بهعنوان یک واقعه تاریخی، بلکه بهمثابه قطبنمای اخلاقیِ انحصاری بازتولید میکند. این انتخاب روایی، آگاهانه، باعث می شود هولوکاست بار دیگر در مرکز میدان اخلاقی قرار گیرد و سایر جنایات چه تاریخی و چه جاری به حاشیه رانده شوند. در چنین خوانشی، فیلم بهجای آنکه تاریخ را به آیینهای برای سنجش خشونت امروز بدل کند، آن را به سپری اخلاقی تبدیل میکند که امکان مقایسه، پرسش و تعمیم را محدود میسازد. مسئله نه انکار هولوکاست، بلکه انحصار آن در مقام معیار یگانه شر است؛ انحصاری که در متن بحرانهایی چون غزه، کارکردی سیاسی پیدا میکند و حافظه را بهجای گشودن، میبندد.
نورنبرگ فیلم بدی نیست؛ برعکس، فیلمی هوشمند، خوشساخت و بازیمحور است. اما مسئله دقیقاً همین است. فیلم حافظهی هولوکاست را حفظ میکند، اما آن را از نیروی رادیکال انتقادیاش تهی میسازد. شر را قابلفهم میکند، بدون آنکه آن را قابلپیگیری در اکنون کند. وجدان را میلرزاند، اما آرام رها میکند.
در نهایت، نورنبرگ بیش از آنکه دربارهی واقعیت جنایت باشد، دربارهی روان عاملان جنایت و تردید ناظران آنهاست. قربانیان همچنان در حاشیه میمانند.
پایان/













نظر شما