استفانی کابوسهایی از زنی میبیند که با نامزد خود سالها قبل برای جشن و شادی وارد یک ساختمان بلند می شوند. ولی در نهایت در اثر فروریزش ساختمان به دلیل پرتاب یک سکه توسط یک بچه جان خود به طرز وحشتناکی از دست میدهند. بعدها معلوم میشود که آن زن مادربزرگ استفانی بوده و در واقع نمرده است؛ بلکه مادربزرگ توانسته با پیش بینی آن حادثه دلخراش جان خود و همه کسانیکه در جشن حضور داشتند را نجات دهد.