پنتاگون و طرحی برای تجزیه ایران

پنتاگون از ابتدای قرن ۲۱ طبق دکترین «سبروسکی/رامسفلد» تلاش کرد تا مرزهای خاورمیانه را از نو طراحی کند.

به گزارش تحریریه، «تیری میسان» تحلیلگر فرانسوی در تارنمای «ولتیر نت» گزارشی را با عنوان «دکترین سبروسکی/رامسفلد» منتشر و عنوان کرد برای دو دهه است که پنتاگون دکترین فوق را در خاورمیانه اعمال می کند. چندین بار به فکر گسترش آن به حوزه دریای کاراییب هم افتاد اما از انجام این کار خودداری کرد و قدرت خود را بر هدف اول متمرکز کرد. پنتاگون به عنوان یک مرکز تصمیم‌گیر مستقل عمل می‌کند که به طور موثر خارج از قدرت رئیس‌جمهوری است. این یک دولت نظامی است که اهداف خود را بر بقیه ارتش تحمیل می‌کند.

همه چیز در سال ۲۰۰۵ زمانی فاش و شفاف تر شد که سرهنگ «رالف پیترز» که در آن زمان تحلیلگر اخبار شبکه «فاکس نیوز» بود، نقشه معروف «فرماندهان ستاد مشترک» و «شکل‌گیری دوباره خاورمیانه» را منتشر کرد. این برای همه مقامات ارشد شوکه کننده بود: پنتاگون قصد داشت مرزهای به دست آمده از استعمار فرانسه و انگلیس (طبق توافقنامه های سایکس-پیکو و سازونوف ۱۹۱۶) را بدون توجه به نظر هیچ کشوری، دوباره ترسیم کند.

از آن به بعد، هر دولت در منطقه تمام تلاش خود را انجام داد تا از فرود آمدن طوفان بر سر مردم خود جلوگیری کند. هر یک به جای اتحاد با کشورهای همسایه در برابر دشمن مشترک، سعی کردند حواس پنتاگون را به همسایگان خود منحرف کنند. برجسته ترین مورد مربوط به ترکیه است که چندین بار موقعیت خود را تغییر داد و تصور اشتباه یک سگ دیوانه را ایجاد کرد.

با این حال، نقشه آشکار شده توسط سرهنگ پیترز که از «دونالد رامسفلد» وزیر دفاع، متنفر بود، درک کامل پروژه را امکان پذیر نکرد. وی قبلا هنگام حملات ۱۱ سپتامبر، مقاله ای را در مجله «پارامتر» متعلق به ارتش آمریکا منتشر کرده بود. وی اظهار داشت که ستاد مشترک ارتش در حال آماده سازی برای انجام آن طرح با استفاده از جنایات ظالمانه ای است و برای اینکه دست آنها  کثیف نشود قراردادهایی را منعقد می کند. ممکن است تصور شود که منظور وی ارتش های خصوصی است، اما تاریخ نشان می دهد که آنها نیز نمی توانند دست به جنایات علیه بشریت بزنند. ارتش های خصوصی، نیروی نظامی یا شبه نظامی متشکل از مبارزان مسلحی است که به جای کشور به یک فرد، گروه یا سازمان خصوصی وفادار هستند.

حرف آخر درباره این پروژه «دفتر تحول نیرو» بود که توسط «دونالد رامسفلد» در پنتاگون در روزهای پس از حملات ۱۱ سپتامبر ایجاد شد و توسط دریاسالار «آرتور سبروسکی» مورد تصرف قرار گرفت. او آنجا بود تا ماموریت نیروهای مسلح ایالات متحده را تغییر دهد، همانطور که سخنرانی های ضبط شده او در آکادمی های نظامی گواهی بر این مدعا است. آرتور سبروسکی سه سال را به سخنرانی در میان همه افسران ارشد ایالات متحده و در نتیجه به همه افسران کل فعلی پرداخت.

آنچه که او آموزش می داد کاملا ساده بود. اقتصاد در حال جهانی شدن بود. برای باقی ماندن به عنوان قدرت پیشرو در جهان، ایالات متحده باید خود را با سرمایه داری مالی وفق دهد. بهترین راه برای انجام این کار اطمینان از این بود که کشورهای پیشرفته می توانند از منابع طبیعی کشورهای فقیر بدون موانع سیاسی بهره برداری کنند. از این رو، جهان را به دو قسمت تقسیم کرد: در یک سو  اقتصادهای جهانی شده (از جمله روسیه و چین) قرار بود بازارهای ثابتی باشند و در طرف دیگر، سایر کشورهایی قرار داشتندکه باید از ساختارهای دولتی محروم شوند و به هرج و مرج کشیده شوند. تا شرکت های فراملیتی بتوانند بدون مقاومت آنان از ثروتشان بهره برداری کنند. برای دستیابی به این هدف، مردم کشورهایی که مطابق با جهانی سازی پیش نمی روند باید بر اساس خطوط قومی و از نظر ایدئولوژیک تقسیم بندی می شدند.

اولین منطقه ای که تحت تاثیر قرار گرفت، منطقه اعراب و مسلمانان از مراکش تا پاکستان، به استثنای اسرائیل و دو کشور کوچک همسایه یعنی اردن و لبنان بود که قرار بود از گسترش آتش سوزی جلوگیری کنند. این همان چیزی است که وزارت امور خارجه «خاورمیانه گسترده تر یا بزرگتر» نامیده است. این منطقه بندی ها با توجه به ذخایر نفت تعریف نشده، بلکه توسط عناصر فرهنگ مشترک ساکنان آن تعریف شده است.

جنگی که دریادار سبروسکی تصور می کرد شامل کل منطقه بود. ایالات متحده دیگر هیچ دوست و دشمنی در آنجا نداشت. دشمن توسط ایدئولوژی (کمونیست ها) یا دین (برخورد تمدن ها) تعریف نشد، بلکه فقط با توجه به عدم ادغام آن در اقتصاد جهانی شده سرمایه داری مالی تعریف می شد. هیچ کدام از کشورهایی که بدشانسی می آوردند و نمی توانستند با این اقتصاد جهانی همراه باشند از این پروژه جان سالم به در نمی بردند.

هدف از جنگ این نبود که ایالات متحده به تنهایی مانند جنگ های قبلی بتواند از منابع طبیعی بهره برداری کند، این تصمیم برای همه کشورهای جهان گرفته شده بود. علاوه بر این، ایالات متحده دیگر واقعا علاقه ای به گرفتن مواد اولیه نداشت، بلکه به تقسیم کار در مقیاس جهانی و ایجاد فشار بر دیگران برای رسیدن به این اهداف علاقه مند بود.

همه اینها به معنای تغییرات تاکتیکی در نحوه جنگ است، زیرا دیگر مسئله پیروزی نبود، بلکه همانطور که «جورج دبلیو بوش» رئیس جمهوری گفت «جنگ بدون پایان» است. در واقع، همه جنگ ها از ۱۱ سپتامبر آغاز شده اند و در پنج جبهه مختلف افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و یمن ادامه دارد.

پایان/

۱۷ خرداد ۱۴۰۰ - ۲۰:۰۰
کد خبر: 10317

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 6 + 11 =