آمریکا؛ نیروی نیابتی اسرائیل در خاورمیانه

پایگاه «مدرن دیپلماسی» می‌نویسد: ایالات متحده روزبه‌روز بیشتر نقش نیروی نیابتی برای جاه‌طلبی‌های منطقه‌ای دولت افراطی بنیامین نتانیاهو را ایفا می‌کند؛ این تغییر نه‌تنها نشانه‌ای از افول هژمونی آمریکا در منطقه است، بلکه تهدیدی جدی برای امنیت جهانی و آینده نظم بین‌المللی به‌شمار می‌رود.

به گزارش تحریریه،در کتاب سیاست در میان ملت‌ها، «هانس مورگنتا» از بنیان‌گذاران نظریه واقع‌گرایی سیاسی، با اشاره به جنگ کریمه (۱۸۵۳ تا ۱۸۵۶) که در آن انگلیس و فرانسه در دفاع از امپراتوری عثمانی علیه روسیه وارد جنگ شدند، به سیاستمداران هشدار می‌دهد: «هرگز اجازه ندهید متحد کوچک شما، شما را به یک جنگ بزرگ بکشاند. »

نویسنده در ادامه می‌نویسد: پس از حملات ۷ اکتبر توسط حماس و واکنش بی‌رحمانه و ویرانگر اسرائیل در غزه، سایه جنگی جدید بر فراز خاورمیانه سنگینی می‌کند، این‌بار میان ایالات متحده و ایران. در هفته‌های اخیر، لفاظی‌های جنگ‌طلبانه در واشنگتن شدت گرفته‌اند. اگرچه کانال‌های دیپلماتیک میان ایران و آمریکا در عمان امیدهایی ایجاد کرده‌اند، موفقیت این تلاش‌ها همچنان نامعلوم است. به ظاهر، تهدیدهای آمریکا از حملات به منافعش ناشی می‌شود اما در حقیقت، ایالات متحده روزبه‌روز بیشتر نقش نیروی نیابتی برای جاه‌طلبی‌های منطقه‌ای دولت افراطی بنیامین نتانیاهو را ایفا می‌کند. این تغییر نه‌ تنها نشانه‌ای از افول هژمونی آمریکا در منطقه است، بلکه تهدیدی جدی برای امنیت جهانی و آینده نظم بین‌المللی به‌شمار می‌رود.

از هژمون جهانی تا نیروی نیابتی

از پایان جنگ جهانی دوم، استراتژی آمریکا در خاورمیانه مبتنی بر کنترل منابع انرژی، سرکوب جنبش‌های ملی‌گرا و حمایت از رژیم‌های هم‌سو بوده است. با این حال، از جنگ فاجعه‌بار عراق در ۲۰۰۳ تا شکست راهبردی در افغانستان و واگذاری تدریجی هر دو کشور و همچنین سوریه به همان نیروهای اسلام‌گرای افراطی که آمریکا بیش از دو دهه مدعی مبارزه با آن‌ها بود، نشانه‌های افول تدریجی هژمونی آمریکا در منطقه به‌طور فزاینده‌ای آشکار شده‌اند. در این میان، قدرت‌های رقیبی چون چین و روسیه خلأ را پر کرده‌اند. بازیگران دیگری چون ترکیه، فرانسه و اتحادیه اروپا نیز در تلاش برای بازآفرینی نقش منطقه‌ای خود هستند و بازیگران جدیدی نیز در این خلأ ژئوپلیتیکی مدام پدیدار می‌شوند.

در این محیط آشفته، نخبگان آمریکایی بار دیگر به راه‌حل پیش‌فرض خود بازگشته‌اند: نظامی‌گری. اما آنچه تازه است، وابستگی سیاست آمریکا به منافع استراتژیک مستقل خود نیست، بلکه هم‌سویی فزاینده با دستورکارهای ایدئولوژیک و امنیتی اسرائیل است. از خروج ترامپ از توافق هسته‌ای ایران تا حمایت بی‌قید و شرط بایدن از اسرائیل در جنگ غزه، سیاست خارجی آمریکا به جای آنکه اهداف آمریکایی را دنبال کند به ابزاری در خدمت منافع اسرائیل بدل شده است. تهدیدهای مکرر به جنگ با ایران، به‌ویژه از زمان ورود ترامپ به قدرت، صرفاً آخرین فصل از این مسیر خطرناک‌اند.

چرا دشمن‌سازی از ایران

سال‌هاست که اسرائیل ایران را به‌عنوان «تهدیدی هسته‌ای و تروریستی» تصویر کرده تا هم جمعیت داخلی خود را بسیج کند و هم حمایت بی‌قید و شرط واشنگتن را تضمین نماید. در محافل سیاست‌گذاری آمریکایی، ایران به یک قربانی برای مقصر جلوه دادن بدل شده، ابزاری برای توجیه تحریم‌ها، خرابکاری، حملات سایبری و حتی آمادگی برای جنگی تمام‌عیار.

اما این روایت، جامعه‌ای تاریخی و پیچیده را به‌خطرناک‌ترین شکل ممکن ساده‌سازی می‌کند. ایران با پیشینه‌ای از مقاومت در برابر سلطه خارجی، از استعمار انگلیس گرفته تا کودتای ۱۹۵۳ به رهبری آمریکا، در پی الگویی سیاسی فراتر از جنگ و نظامی‌گری بوده است. نادیده گرفتن این پیشینه، راه را برای درگیری‌ ویرانگر هموار می‌کند، درگیری‌ای که نه به سود مردم ایران است، نه به سود مردم آمریکا، و نه به نفع امنیت منطقه‌ای. جنگ با ایران نه از ضرورت راهبردی، بلکه از سه عامل کلیدی نشأت می‌گیرد: پارانویای اسرائیلی، نفوذ لابی‌های جنگ‌طلب آمریکایی، و طمع سیری‌ناپذیر صنعت نظامی غرب.

جنگ به‌عنوان ابزاری برای بازسازی هژمونی

در دوره‌های افول امپراتوری‌ها، جنگ‌ها اغلب همچون مسکن‌هایی عمل می‌کنند، ترمیم‌کننده‌های موقتی برای قدرت رو به زوال. در مواجهه با بحران‌های داخلی همچون نابرابری اقتصادی، سرخوردگی سیاسی و عقب‌نشینی ژئوپلیتیکی، ایالات متحده وسوسه می‌شود که موقعیت خود را از راه یک درگیری بزرگ احیا کند. اما تاریخ نشان داده که این جنگ‌ها پرهزینه و بی‌ثمرند. آن‌ها برنده واقعی ندارند، تنها بازنده‌هایی همگانی بر جای می‌گذارند. ایالات متحده که از «سندرم ویتنام» قرن بیستم رنج می‌برد، در قرن بیست‌ویکم بارها در همان دام گرفتار شده است.

حتی در دوران بایدن، نه‌تنها حضور نظامی آمریکا در منطقه افزایش یافت، بلکه فروش تسلیحات به اسرائیل به اوج خود رسید. همزمان، لفاظی‌های کنگره درباره ایران روزبه‌روز تندتر شد. این روند در دوران دوم ریاست‌جمهوری ترامپ شدت گرفت، زمانی‌که دولت او نه‌تنها الگوی جنگ‌های بی‌پایان را تکرار کرد، بلکه عملاً توانایی گفتن «نه» به خواسته‌های اسرائیل را از دست داد.

در همین حال، هر دو حزب اصلی آمریکا زیر نفوذ شدید لابی‌های حامی اسرائیل مانند AIPAC، عملاً مواضع نتانیاهو را بدون تغییر پذیرفته‌اند، گویی این ایران است که منافع آن‌ها را به گروگان گرفته، در حالی‌که واقعیت عکس آن است؛ این اسرائیل است که اهداف خود را بر سیاست آمریکا تحمیل کرده و تصویر را برای کاخ سفید کاملاً تحریف کرده است. این سیاست‌ها کمتر یک راهبرد منسجم‌اند، و بیشتر بازتابی از ترس عمیق‌اند، ترس از جهانی چندقطبی و سردرگمی شدید در بازتعریف نقش آمریکا در آن.

بهای تبعیت

تبدیل‌شدن به نیروی نیابتی اسرائیل، بهایی سنگین دارد. هرگونه جنگ با ایران احتمالاً قدرت‌های منطقه‌ای دیگر را به درگیری می‌کشاند، تنگه هرمز و خلیج فارس را بی‌ثبات می‌کند، بازارهای جهانی انرژی را دچار تلاطم می‌سازد و رنجی عمیق پدید می‌آورد به‌ویژه در تلاقی بحران انرژی خاورمیانه با مشکلات مداوم انرژی اروپا.

چنین جنگی همچنین معیارهای دوگانه آمریکا را آشکار خواهد کرد؛ کشوری که خود را مدافع دموکراسی می‌نامد اما از رژیمی حمایت می‌کند که به نقض سیستماتیک حقوق بشر و ساختارهای آپارتایدی متهم است. فلسطینی‌ها نمی‌توانند از شهرک‌نشینان اسرائیلی که خانه‌هایشان را به آتش می‌کشند، دادخواهی کنند و نمی‌توانند به نهادهای بین‌المللی مانند دادگاه کیفری بین‌المللی یا شورای حقوق بشر سازمان ملل متوسل شوند، چرا که وتوهای آمریکا اسرائیل را از هرگونه پاسخ‌گویی مصون داشته‌اند.

تداوم این مسیر حمایت کورکورانه، مشروعیت اخلاقی و استقلال راهبردی آمریکا را می‌فرساید. اکثر مردم آمریکا خواهان جنگ دیگری نیستند. نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد که اکثریت رأی‌دهندگان از مداخلات نظامی خسته‌اند و کمک‌های بی‌پایان به اسرائیل را اسراف‌آمیز می‌دانند. نیازهای واقعی آمریکایی‌ها مانند بهداشت، آموزش و مسکن از مسیر جنگ بی‌پایان تأمین نمی‌شود.

مسیر جایگزین: دیپلماسی و استعمارزدایی

اگر ایالات متحده واقعاً به‌دنبال صلح، ثبات و آینده‌ای بهتر برای منطقه است، باید مسیر خود را تغییر دهد. این یعنی رد هرگونه حمله نظامی به ایران، بازگشت به دیپلماسی، و احیای توافق هسته‌ای. تحریم‌های ظالمانه که مردم عادی ایران را هدف گرفته‌اند باید لغو شوند و کانال‌های گفت‌وگو باید بر مبنای احترام متقابل بازگشایی گردند. اما تغییر اساسی‌تر باید این باشد، کنارگذاشتن اسرائیل از مرکز سیاست خاورمیانه‌ای آمریکا.

صلح واقعی تنها زمانی ممکن است که ریشه‌های خشونت یعنی اشغالگری، نابرابری ساختاری، و میراث استعمار غرب برطرف شوند. بازتعریف سیاست خارجی آمریکا بر مبنای عدالت منطقه‌ای، نه‌تنها از فاجعه جلوگیری خواهد کرد بلکه بنیانی برای نظمی جهانی عادلانه‌تر در قرن بیست‌ویکم خواهد ساخت. این نیازمند تغییر پارادایمی جدی در نگاه آمریکا به خاورمیانه است، نه از دریچه اسرائیل، بلکه از منظر منافع راهبردی و اخلاقی خود آمریکا.

انتخابی که در برابر آمریکا، به‌ویژه آمریکا تحت ریاست‌جمهوری ترامپ قرار دارد روشن است، ادامه مسیر امپراتوری، جنگ و وابستگی به متحدی خطرناک، یا حرکت به‌سوی رهایی، صلح و استقلال سیاست خارجی. آینده خاورمیانه و شاید نظم جهانی وابسته به همین انتخاب است.

۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۱۶:۰۰
کد خبر: 32469

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 2 + 2 =