به گزارش تحریریه، روابط آمریکا و چین در سالهای اخیر میان تنش و آشتی در نوسان بوده است. جنگهای تجاری، تحریمها و محدودیتهای فناوری این روابط را به پایینترین سطح رساندهاند، اما هر دو کشور دریافتهاند که به ثبات و ارتباط پایدار نیاز دارند. هرچند بازگشت به دوران تعامل و وابستگی متقابلِ پیش از ۲۰۱۷ دیگر ممکن نیست، اما دو کشور میتوانند از رقابت خصمانه به مرحلهای از همزیستی سرد اما باثبات برسند.
دگرگونی در سیاست خارجی آمریکا
از نگاه پکن، رقابت استراتژیک با آمریکا از دوران ترامپ آغاز شد؛ زمانی که واشنگتن چین را بزرگترین تهدید خود دانست و هدفش مهار رشد اقتصادی و فناورانهی پکن بود. دولت بایدن نیز همین مسیر را با همراهی متحدان غربی ادامه داد. اما اکنون، سیاست خارجی آمریکا شکل تازهای یافته است. اقدامات اقتصادی و امنیتی واشنگتن دیگر فقط متوجه چین نیست، بلکه متحدانش را نیز شامل میشود. در نتیجه، الگو از «آمریکا و متحدانش در برابر چین» به «آمریکا در برابر جهان» تغییر یافته است.
در گذشته، علیرغم اختلافات، دو کشور توانستند همکاریهایی راهبردی علیه شوروی یا در حمایت از جهانیسازی شکل دهند. اما با افول جهانیسازی، آن بنیانها فروپاشیدهاند و اکنون فرصتی برای بازتعریف روابط در دنیایی پس از جهانیسازی فراهم شده است.
پس از جهانیسازی
بحران در روابط آمریکا و چین فقط نتیجهی سیاستهای خصمانه نیست، بلکه پیامد فرسودگی نظام جهانیسازی است. چین توانست در چارچوب نظم لیبرال تحت رهبری آمریکا رشد کند، اما با مدلی متفاوت از لیبرالیسم غربی. همین تضاد ساختاری، ناپایداری در نظم جهانی ایجاد کرد.
در سوی دیگر، آمریکا نیز از جهانیسازی سود برد، اما نتوانست نابرابریهای داخلی را مهار کند و در نتیجه، ملیگرایی اقتصادی در این کشور افزایش یافت. اکنون هر دو کشور از مدل لیبرال بینالملل فاصله گرفتهاند: آمریکا با تمرکز بر تولید داخلی و چین با اعتمادبهنفس و مقاومت در برابر فشارها.
با وجود محدودیتهای نیمهرسانا و تحریمها، چین همچنان در فناوری پیشرفت کرده و حتی با کنترل صادرات عناصر کمیاب، فشار متقابلی بر واشنگتن وارد کرده است. این تحولات میتواند دو سوءتفاهم را از میان ببرد: نخست، چین درمییابد که هدف آمریکا الزاماً جلوگیری از رشد آن نیست؛ دوم، آمریکا درک میکند که چین تهدیدی ذاتی برای رهبری جهانیاش محسوب نمیشود. چنین بازنگریهایی زمینه را برای کاهش خصومت و شکلگیری همکاریهای عملیتر فراهم میکند.
بازتعادل در روابط اقتصادی و ژئوپلیتیکی
واشنگتن و پکن نیازی به اتحاد ندارند، اما باید از دشمنی پرهیز کنند. راهحل، ایجاد نوعی توازن تازه در وابستگی متقابل است. در گذشته، چین به فناوری و نظام مالی آمریکا متکی بود و آمریکا نیز از تولید ارزان چین بهره میبرد؛ اما این وابستگی نامتقارن اکنون فروپاشیده است.
در آینده، دو کشور میتوانند در حوزههایی مشخص همکاریهایی متوازنتر ایجاد کنند. برای مثال، سرمایهگذاری چین در بخش خودروهای برقی و باتری در خاک آمریکا میتواند وابستگی متقابل سودمندی ایجاد کند.
در عرصه ژئوپلیتیکی نیز باید توازن تازهای شکل گیرد. آمریکا میتواند با کاهش پروازها و عملیات تحریکآمیز نظامی در اطراف سواحل چین، از درگیریهای ناخواسته پرهیز کند. در موضوع تایوان نیز واشنگتن با تأکید بر مخالفت با استقلال تایوان میتواند به پکن اطمینان دهد، و چین با کاهش مانورهای نظامی و گسترش ارتباطات میان دو سوی تنگه، اعتمادسازی کند.
ملی گرایی و فرصت های جدید
برای نخستین بار در دهههای اخیر، هر دو کشور تحت رهبری رهبران ملیگرا قرار دارند: ترامپ با شعار «عظمت دوبارهی آمریکا» و شی جینپینگ با آرمان «احیای ملت چین». این دو دیدگاه الزاماً متضاد نیستند؛ هر کشور میتواند مسیر ملی خود را دنبال کند بیآنکه مانع دیگری شود. وقتی آمریکا تمرکز خود را بر مسائل داخلی و منافع اقتصادیاش بگذارد، معمولاً سیاستی محتاطتر نسبت به چین اتخاذ میکند — نمونهاش کاهش تنشهای دریای جنوبی در سال نخست دور دوم ترامپ. این وضعیت میتواند زمینهساز روابطی واقعبینانهتر و پایدارتر باشد.
جمعبندی: نقطهی چرخش در روابط دو قدرت
نه آمریکا قادر است اقتصاد چین را فلج کند و نه چین میتواند اقتصاد آمریکا را از کار بیندازد، اما ادامهی رقابت خصمانه به هر دو آسیب میزند. اکنون فرصتی تاریخی برای گذار از رویارویی به ثبات، از بیاعتمادی به درک متقابل فراهم است. این روند ممکن است تدریجی و دشوار باشد، اما هدفی ارزشمند است که میتواند به ثبات نظام بینالمللی و صلح پایدار جهانی بینجامد.
منبع: فارن افرز/اندیشکده تهران
پایان/













نظر شما