به دنیای کابوس‌های من خوش آمدید

فیلمساز با استفاده از دو ژانر علمی تخیلی و وحشت سعی کرده است در عین ایجاد فضایی پراضطراب، وحشتی پایدار را در بیننده بوجود آورد.

دختری به نام سارا که از اختلالات عمیق خواب رنج می برد، از خانه گریخته و شبها در پارک می خوابد. او بعضی از روزها پنهانی به خانه برگشته و پس از جمع کردن وسائل مدرسه قبل از آنکه مادرش بفهمد از منزل گریخته و به مدرسه می رود. در یکی از روزها در تابلوی اعلانات برگه ای از یک آزمایشگاه تحقیقاتی را می بیند که در آن برای تحقیقات بر روی خواب افراد حاضرند پول پرداخت کنند. سارا به آزمایشگاه رفته و قرار بر این می شود آزمایشگاه زمانیکه او در خواب است بر فعالیت های مغزی او تحقیقاتی انجام دهد. اما سارا متوجه می شود آزمایشگاه با تجهیزاتی خاص خوابها و خصوصا کابوسهای او را می بیند...

ژانرها در بسیاری از موارد با یکدیگر همپوشانی دارند. به عنوان مثال ژانر جنایی و وسترن؛ در هر دو یک طرف قانون و در طرف دیگر قانون گریز؛ در یک طرف دزدان و راهزنان و در طرف دیگر کلانتر و نیروهای پلیس قرار دارد.

اما این همپوشانی در هیچ ژانری به اندازه ژانر علمی تخیلی و ژانر وحشت گسترده نیست؛ به طوری که برخی معتقدند که اساسا این دو ژانر یکی است و بحث درباره جزئیات آن بحثی بیهوده و اتلاف وقت است. ولی نمی توان تفاوتهای این دو ژانر را که قدمتی به تاریخ سینما دارند نادیده گرفت. این  تفاوت موجب می شود اثری که فیلمهای این دو ژانر بر مخاطب داشته باشد نیز کاملا متفاوت باشد.

ژانر وحشت به عنوان برادر بزرگتر و با سابقه بیشتر، مخاطب خود را می ترساند و ژانر علمی تخیلی مخاطب خود را در شگفتی و اضطراب فرو می برد.

در این بین برخی فیلمسازها با ترکیب این دو ژانر سعی کرده اند اضطرابی همراه با ترس را به بیننده منتقل کنند. از جمله مشهورترین این فیلمسازها دیوید کراننبرگ است. این فیلمساز کانادایی در بسیاری از فیلمهای مشهور خود همچون فیلم "مگس" سعی کرده تا با ترکیب عناصر فیلمهای علمی تخیلی با ژانر وحشت ابتدا اضطراب و سپس ترس را با عناصر اصلی فیلمهای ژانر وحشت به بیننده القا کند. کاری که "آنتونی اسکات برنز" سعی کرده است آن را در فیلم "Come True" تکرار کند.

البته بدلیل ضعف فیلمنامه، فیلمساز نتوانسته اضطراب و وحشتی پایدار و عمیق در سراسر فیلم ایجاد کند.

محور قصه دختری است به نام سارا که بدلیل کابوسهایی که در خواب می بیند از اختلالات شدید خوابیدن رنج می برد. پس خود به خود با اثر روانکاوانه روبرو هستیم که باید شخصیت اصلی قصه به خوبی برای ما پرداخته شود؛ کاری که هیچ وقت در فیلم صورت نمی پذیرد. در چند صحنه مختلف در همان ابتدای فیلم مشخص می شود سارا از خانه فرار کرده و در پارک می خوابد اما چرایی این مساله هیچگاه آشکار نمی شود.

مهمترین عنصر در فیلم، کابوسهای سارا است که هیچگاه علت و چرایی بوجود آمدن کابوسها آشکار نمی شود.

اساسا ترسی که در بیننده قرار است ایجاد شود کشف حقیقت کابوسهای سارا است و فیلمساز سعی دارد با عناصر فیلمهای علمی تخیلی بیننده با دنیای ذهنی سارا درگیر شود تا همراه شخصیت سارا، او نیز اضطراب کابوسها را تجربه کند. اما وقتی شخصیت پرداخت نشود هیچ همذات پنداری بین بیننده و سارا بوجود نمی آید و خود به خود دنیای کابوسهای سارا به عنصری بی خاصیت تبدیل می شود.

همین شخصیت گنگ تصمیم می گیرد خود را در معرض آزمایشات یک گروه تحقیقاتی قرار دهد؛ که اساسا مشخص نمی شود چرا روی خواب افراد تحقیقات می کنند و چرا سوژه سارا برای آنها انقدر جذاب می شود؟

در طول آزمایشات قرار است کابوس ها تبدیل به یک عنصر وحشت زا شوند. در واقع آزمایشگاه و آزمایشات عناصر ترکیب کننده دو ژانر علمی تخیلی و ژانر وحشت است، اما بدلیل فرد محور بودن قصه و در عین حال نپرداختن شخصیت سارا، وحشت و ترس در سطح می ماند و رفته رفته دنیایی فانتزی را شاهدیم. 

بحران اصلی قصه که باید از درون تضاد بین سارا و کابوسهای سارا با دنیا پیرامونی بوجود آید، بدلیل پرداخت نکردن سارا و دنیای پیرامونی هیچ وقت محقق نمی شود. حتی در انتهای فیلم که کابوسها و سارا یکی شده و مشخص می شود کابوسها به نوعی ضمیر ناخداگاه سارا هستند، این نکته به قدری گنگ نشان داده می شود که مخاطب در همان فضای فانتزی باقی مانده و اساسا هیچ ترس و حتی اضطرابی در او بوجود نمی آید. 

البته فیلمساز سعی دارد فهم فیلم خود را با استفاده از عناصر اصلی در مکتب روانشناسی تحلیلی کارل یونگ برای مخاطب آسان کرده و با دادن کدهایی به بیننده بفهماند که فیلم او در چارچوب عناصر مکتب یونگ قابل درک است. پرسونا، آنیما و آنیموس، سایه و خود، چهار عنصر مهمی هستند که فیلمساز سعی کرده است بگوید فیلم او در واقع بر اساس این عناصر ساخته شده و شخصیت سارا و کابوسهای او و تمام رخدادها بر اساس این عناصر شکل گرفته است. 

بر اساس این عناصر می توان نتیجه گرفت تمام اتفاقات ابتدایی فیلم همچون به مدرسه رفتن و درس خواندن و ارتباط او با دوستش، در واقع همان پرسونا است؛ در واقع صورتکی عمومی است که او برای خود ساخته و سعی دارد چهره عادی و اجتماعی خود را پشت این نقاب حفظ کند.

یونگ اعتقاد دارد که هر مردی جنبه ناخودآگاه زنانه داشته و آن را آنیما می نامد آنیموس جنبه مردانه شخصیت یک زن است. از یک چهارم ابتدای فیلم شخصیتی وارد فیلم می شود به نام جرمی که در همان آزمایشگاه کار می کند و رفته رفته ارتباط عمیقی بین او و سارا ایجاد می شود. جرمی شخصیتی آرام و نرم‌خو دارد و در مقابل سارا از زمان ورود جرمی به قصه رفتاری تند و خشن از خود نشان می دهد. که می توان جرمی و سارا را آنیما و آنیموس یک من واحد دانست.

تمام خواب ها و کابوسهای سارا نشان از یک شخصیت معلق است که نشان از فردی در تاریکی و در معرض خطر غرق‌ شدن در باتلاق تصورات آشفته است. این در واقع همان سایه است در مکتب یونگ. اگر سارا بتواند صفات مردانه و زنانه خود را به تعادل برساند در واقع توانسته با جنبه تاریک خود یا همان سایه کنار بیاید.

در پایان فیلم سارا با کشتن جرمی در واقع خود را یافته است. البته بدلیل نابود کردن جنبه نرم‌خو و آرام تبدیل به یک موجود پلید شده و زمانیکه در آینه دندانهای نیش خود را می بیند که همانند دندانهای خوناشام بلند شده به این نکته خود نیز پی می برد.

در صحنه های پایانی فیلم پیامکی برای سارا می آید که مشخص می شود او مدتها در کما بوده و این نشان میدهد موبایل پل ارتباطی او با دنیای بیرون است و تصاویر اجسامی سیاه با چشم های نورانی که او می دیده درواقع همان پزشکان معالج او بودند.  

البته تحلیل فیلم بر اساس عناصر اصلی مکتب یونگ نیاز به اطلاعاتی دارد که هر مخاطبی نداشته و فیلم برای اکثر بینندگان بسیار گنگ و نامفهوم است.

فیلمساز با آنکه ایده ای خوب را در دست دارد و می توانست با پرداخت شخصیت ها و ساده کردن مفاهیم فیلم خوبی را بسازد، این ایده را با پرداختی پیچیده، هدر داده و رسما فیلمی گنگ و نامفهوم را ساخته است.

پایان/

۵ فروردین ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۲
کد خبر: 9075

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 6 + 11 =