به گزارش تحریریه،بر اساس اعلام رسانهها، کمیسیون اروپا قرار است مجموعهای از اقدامات را اعلام کند که هدف آن کاهش وابستگی بیش از حد اتحادیه اروپا به مواد خام کلیدی از چین است. افزون بر این، اظهارات نادرست اخیر نخستوزیر ژاپن، سانائه تاکایچی، درباره مسئله تایوان نیز روابط چین و ژاپن را به پایینترین سطح تاریخی رسانده است. تحلیلگران معتقدند که اتحادیه اروپا درک واقعگرایانه و خردمندانهای از چین ندارد و ژاپن نیز عامدانه تاریخ و حقوق بینالملل را نادیده میگیرد. گرچه رفتار این دو در قبال چین قابل قیاس نیست، اما یک ویژگی مشترک دارند: خطای بنیادین در شناخت جایگاه و ماهیت استراتژیک چین.
در مقابل، چرخش ظریف و قابلتوجهی در سیاست آمریکا نسبت به چین مشاهده میشود. گزارشها حاکی است که ترامپ شخصاً با سانائه تاکایچی تماس گرفته و به او هشدار داده «در موضوع حاکمیت تایوان پکن را تحریک نکند». او همچنین از اظهارنظرهای کلیشهای و جانبدارانه اتحادیه اروپا درباره چین به شدت خسته شده و حتی میانه جلسه از نشست «گروه هفت» خارج شده است. پرسش اینجاست: چرا آمریکا چنین تغییری نشان میدهد؟ آیا ارزیابی استراتژیک واشنگتن درباره چین از پیش دگرگون شده بود؟
در همین زمینه، دیوید سی. کانگ—پژوهشگر برجسته آمریکایی در حوزه چین—بههمراه جکی وونگ و زنوبیا چان، در معتبرترین نشریه روابط بینالملل آمریکا، امنیت بینالملل (International Security)، مقالهای مشترک منتشر کردهاند که در آن به تحلیل عمیق نیت و راهبرد چین پرداختهاند.
این مقاله چشمانداز تازهای برای فهم روابط چین و آمریکا ارائه میدهد. بهمنظور کمک به شناخت دقیقتر شرایط و درک بهتر دینامیکهای ژئوپلیتیک، انجمن پژوهشهای سیستمهای اوراسیایی چین(欧亚系统科学研究会) این متن را ترجمه و تنظیم کرده و در اختیار خوانندگان قرار میدهد.
دیوید سی. کانگ (David C. Kang)
دانشمند کرهای–آمریکایی برجسته مطالعات شرق آسیا در آمریکا، کارشناس امور چین و استاد روابط بینالملل در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی (USC)
جکی وونگ (Jackie S. H. Wong)
استادیار دانشگاه آمریکایی شارجه، امارات متحده عربی

زنوبیا چان (Zenobia T. Chan)
استادیار دانشگاه جورجتاون، ایالات متحده
با مرور گزارشهای سیاستگذاری و ادبیات دانشگاهی آمریکا، پاسخ به این پرسش که «چین چه میخواهد؟» تقریباً یکدست و یکنواخت است. سه ادعا بیش از همه تکرار میشود:
گسترشطلبی ارضی
البریج کولبی(Elbridge Colby)، معاون وزیر دفاع و مسئول تدوین نسخه جدید «راهبرد دفاع ملی» آمریکا (NDS)، مدعی است که «استان تایوان» سکوی پرش چین برای پیشبرد توسعهطلبی و برآوردن ادعاهای ارضیِ روبهگسترش آن است.
بهرهگیری از هژمونی منطقهای
استفن والت(Stephen Walt)، نظریهپرداز برجسته مکتب رئالیسم، بارها تأکید کرده که چین در پی تسلط بر آسیا و بازنگری در نظم موجود جهانی است.
جایگزین کردن آمریکا
راش دُشی(Rush Doshi)، مدیر پیشین امور چین در شورای امنیت ملی کاخ سفید، ادعا میکند چین جنگی طولانیمدت را برای کنار زدن آمریکا و تبدیلشدن به رهبر جهان آغاز کرده است.
از این منظر، در جریان اصلی سیاستگذاری و تحلیلهای دانشگاهی آمریکا، چین همواره بهعنوان یک قدرت تجدیدنظرطلب با جاهطلبیهای گسترده تصویر شده و «گفتمان تهدید چین» همچنان مسلط است. نتیجه این برداشت نادرست از نیت چین، چنین استدلالی است که: چین تهدیدی واقعی برای جایگاه هژمونیک جهانی آمریکاست.
بر همین اساس، بسیاری در حوزه سیاستگذاری آمریکا خواستار اقدامهای زیر شدهاند: گسست از چین، افزایش چشمگیر بودجه نظامی، ایجاد یک شبکه گسترده از ائتلافهای منطقهای برای مهار چین در آسیا-اقیانوسیه، و حتی در صورت لزوم، مواجهه نظامی.
اما آیا واقعاً چنین است؟
با اتکا به تحلیلهای کمی از سخنان رهبران و مقامات ارشد چین و همچنین بررسی اسناد رسمی سیاستگذاری، دیوید سی. کانگ، پژوهشگر برجسته شرق آسیا، بههمراه تیم تحقیقاتی خود به نتایجی کاملاً متفاوت از روایت غالب غربی رسیدهاند:
چین کشوری با اولویتگذاری داخلی است که ثبات درونی، حاکمیت و تمامیت ارضی و توسعه اجتماعی–اقتصادی را در مرکز منافع ملی خود قرار میدهد و در پی حفظ وضعیت موجود است، نه گسترشطلبی خارجی.
بهعبارت دیگر، نیت استراتژیک چین شفاف، پیوسته و محدود است.
چین یک «معمای غیرقابل فهم» نیست. منافع اصلی آن بارها و بهطور کامل از طریق اسناد رسمی، سخنرانیها و بیانیههای سیاستی خطاب به داخل و خارج کشور تبیین شده است.
این مقاله میکوشد با مرور اسناد رسمی سیاستی چین و سخنرانیهای رهبران اصلی کشور، به دو پرسش کلیدی پاسخ دهد:

۱. چین چه میخواهد؟
با اتکا به بیانات رسمی، میتوان منافع اصلی چین را از نظر درجه اهمیت چنین مرتب کرد: ثبات داخلی، حاکمیت و تمامیت ارضی، و توسعه اجتماعی–اقتصادی.
ثبات داخلی، پایه و اساس هر نوع پیشرفت است. دادهها نشان میدهد بخش عمده گزارشهای «روزنامه مردم/رِنمین» درباره مبارزه یا چالش به مسائلی چون توسعه اقتصادی، مبارزه با فساد و مشکلات حکمرانی داخلی مربوط است، نه حوزه روابط بینالملل.
حاکمیت و تمامیت ارضی نیز خط قرمز غیرقابلچشمپوشی چین است. مسائلی مانند تایوان، هنگکنگ، تبت و شینجیانگ، و نیز مناقشههای مرزی در دریای جنوبی و شرقی چین، همه و همه ریشه در تلاش چین برای پاسداری از حاکمیت و تمامیت ارضی خود دارند.
توسعه اجتماعی–اقتصادی مسیر اصلی نیل به «کشوری ثروتمند و مردم توانمند» است. چین پیوسته در حال روشنسازی راهبرد تعاملات اقتصادی خود با مناطق مختلف جهان است و تلاش دارد همکاریهای تجاری منطقهای را گسترش دهد و الگوی منافع متقابل و برد–برد را محقق سازد.

۲۸ نوامبر؛ گارد ساحلی فوجیان در نزدیکی آبهای پیرامون جینمن، طبق قانون، عملیات گشتزنی و بازرسی روتین انجام داد.
۲. چین چه چیزی نمیخواهد؟
در تضاد آشکار با ادبیات تبلیغاتی سیاست خارجی آمریکا، در گفتمان دیپلماتیک چین هیچگاه هدفی توسعهطلبانه یا خواستِ رهبری جهانی و کسب هژمونی دیده نمیشود. همانگونه که شی جینپینگ در سخنرانی خود به مناسبت صدمین سالگرد تأسیس حزب کمونیست چین تأکید کرد:
«در خون ملت چین، ژن تجاوز به دیگران و سلطهطلبی وجود ندارد».
تحلیل دادهها نیز این واقعیت را تأیید میکند: در گزارشهای روزنامه مردم درباره «خیزش شرق و افول غرب»، هرگز این مفهوم در چارچوب رقابت ژئوپولیتیک یا توسعهطلبی تفسیر نشده است.
علاوه بر این، چین هرگز بهدنبال صدور ایدئولوژی خود نبوده و در گفتار راهبردی، جانب خویشتنداری و احتیاط را نگاه داشته است. برای نمونه، «سوسیالیسم با ویژگیهای چینی» الگویی جهانشمول معرفی نمیشود؛ این مفهوم صریحاً آرمانها و مسیر توسعه چین را محدود به چارچوب ملی این کشور تعریف میکند و بر هیچ کشوری تحمیل نمیشود.
در مقابل، ایالات متحده همواره خود را «نماینده ارزشهای جهانی» و معیار نظم بینالمللی معرفی میکند.
همچنین، چین منطق سلطه یا تصرف دیگر کشورها را مردود دانسته است. تاکنون هیچ شواهدی مبنی بر آنکه چین برای کشورهای مستقل پیرامونی تهدیدی وجودی ایجاد کرده باشد، وجود ندارد.
دوم، نیت راهبردی چین دارای تداوم تاریخی است و صرفاً محصول دوران معاصر نیست. اگرچه در ادبیات دانشگاهی غرب، چین غالباً «قدرت نوظهور» نامیده میشود، اما توصیف چین امروزی بهعنوان یک قدرت در حال احیا (در حال بازگشت به جایگاه تاریخی خود) به واقعیت نزدیکتر است.
چین همواره نوعی هویت «فرا دورهای» داشته است: بسیاری از دغدغههای اصلی پکن امروز—بهویژه مسائل سرزمینی—ریشههایی دارند که حداقل به دوران امپراتوری چینگ در سده نوزدهم بازمیگردد.

برای نمونه، درباره استان تایوان، دولت چینگ در سال ۱۶۸۴ «استان تایوان» را تأسیس و آن را تحت حاکمیت استان فوجیان قرار داد و بدین ترتیب برای نخستینبار این منطقه را رسماً در ساختار حکمرانی دولت مرکزی گنجاند.
پیش از آن دوره، در منطقهٔ تایوان نه یک موجودیت سیاسی مستقل شکل گرفته بود و نه روابط دیپلماتیک برابر با دیگر کشورها وجود داشت. جایگاه تایوان در واقع بخشی از قلمرو چین بود که هنوز بهطور کامل در ساختار حکمرانی مؤثر دولت مرکزی ادغام نشده بود؛ به عبارت دیگر، تایوان، مرز پیرامونی (frontie) چین محسوب میشد، نه «مرز میان دو کشور (border).
بنابراین، حاکمیت دولت چینگ بر تایوان نه «فتح سرزمین بیگانه» بلکه ادغام و سامانبخشی یک منطقهٔ مرزی کشور در چارچوب حاکمیت ملی بود.
در پایان جنگ جهانی دوم، اسناد بینالمللی همچون «اعلامیه قاهره» و «بیانیه پوتسدام» نیز بار دیگر حاکمیت چین بر استان تایوان را بهروشنی تصدیق کردند.
دو پژوهشگر برجسته روابط بینالملل، لیف (Liff) و آیکنبری (Ikenberry)، نیز اذعان میکنند:
ادعاهای سرزمینی چین ــ از جمله مسئله تایوان ــ دهها سال پیش از ظهور چین بهعنوان یک قدرت بزرگ مطرح بوده است. با افزایش قدرت ملی چین، دولت این کشور اکنون قادر است این ادعاهای مشروع را با صلابت و به شیوههایی که پیشتر ممکن نبود، پیگیری کند.
در گام بعد، نیت استراتژیک چین محدود است، نه توسعهطلبانه. سالهاست که در محافل دانشگاهی غرب نظریهای رایج است مبنی بر اینکه چین در چند جهت مختلف از «تاکتیک سالامی» استفاده میکند؛ راهبردی تدریجی که هدف آن اجرای گامبهگام اقدامات کوچک اما انباشتی است تا اهداف بزرگتری را که یکباره دستیابی به آنها دشوار یا نامشروع است، بهتدریج محقق سازد.

«تاکتیک سالامی»—که گاهی «استراتژی برشزدن سالامی» نیز نامیده میشود—به رویکردی گفته میشود که طی آن یک بازیگر، خواستههای بزرگ خود را به بخشهای کوچک و کمهزینه تقسیم میکند؛ بخشهایی که بهتنهایی حساسیتبرانگیز نیستند، اما در مجموع هدف نهایی را محقق میسازند. این تکنیک، شبیه نسخهای تدریجی از اصل «تفرقه بینداز و حکومت کن» است و مذاکرهکننده زیرک با همین روش، گامبهگام تمام مطالبات خود را پیش میبرد.
در این چارچوب تحلیلی، آمریکا به این جمعبندی رسیده است که باید حضور نظامی خود را در آسیا–اقیانوسیه بهطور گسترده تقویت کند و کشورهای کوچک و متوسط منطقه را تشویق نماید تا با پشتوانه حمایت نظامی آمریکا، مدعی «حفظ منافع خود» شوند؛ روندی که آشکارا خطر بروز درگیریهای بیشتر در منطقه را افزایش میدهد.
اما واقعیت چیست؟
کشورهای شرق آسیا این روایت «برش کالباسی» را نمیپذیرند.
اسناد و شواهد فراوان نشان میدهد که گرچه آمریکا منطقه هند–پاسیفیک را محور مهار چین میداند، اما تقریباً هیچ کشور منطقه خواهان ورود به جنگی از این دست نیست.
بهگفته نویسندگان، کشورهای شرق آسیا عموماً مسئله تایوان را بخشی از امور داخلی چین دانسته و ادعای حاکمیت چین بر تایوان را نشانهای از توسعهطلبی ارضی پکن تعبیر نمیکنند.
از منظری تاریخی، در دوران اوج شکوفایی دودمان چینگ، مساحت تحت حاکمیت چین به حدود ۱۳ میلیون کیلومتر مربع میرسید. اگر چین امروزی واقعاً نیت توسعهطلبانه داشت، منطقاً باید در پی بازگرداندن گسترهٔ تاریخی حداکثری آن دوران میبود.
اما جمهوری خلق چین نهتنها هرگز چنین ادعایی مطرح نکرده، بلکه با انجام مذاکرات مرزی، مرزهای کنونی را تثبیت کرده و بهصورت حقوقی نهادینه ساخته است. این روند بهروشنی نشان میدهد که چین برای حاکمیت سرزمینی دیگر کشورها احترام قائل است و نیز ثابت میکند ادعاهای ارضی چین با افزایش قدرت آن گسترش نیافته است.
بر پایه این برداشت اصلاحشده از نیت چین، نویسندگان سه نکته راهبردی مهم را استخراج میکنند که میتواند برای آینده روابط چین و آمریکا جایگاه راهنمایی داشته باشد:
نخست، چین آن «تهدید نظامی» که در تبلیغات غرب مطرح میشود نیست؛ بنابراین آمریکا ضرورتی ندارد در منطقه اقیانوس آرام موضع نظامی خصمانه اتخاذ کند.
اگرچه میان چین و آمریکا در برخی موضوعات مهم اختلافنظر وجود دارد، اما این امر در سیاست جهانی امری معمول است و نباید باعث شود ایالات متحده نسلهای متوالی را درگیر جنگ، بازدارندگی یا سیاستهای پرهزینه «گسست از چین» کند.
در واقع، تمرکز بیش از حد بر احتمال جنگ، باعث غلبه نگاه نظامیگرایانه میشود و این امر فضای دیپلماسی را تنگتر میکند و حلوفصل مسائل مهم و پیچیده دو کشور در حوزههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را دشوارتر میسازد.

۳۰ اکتبر، به وقت محلی؛ رئیسجمهور چین، شی جینپینگ، در بوسان با رئیسجمهور آمریکا، دونالد ترامپ، دیدار و گفتوگو کرد.
دوم، چین و ایالات متحده در بسیاری از حوزههای مهم از ظرفیت همکاری گستردهای برخوردارند.
مقابله با تغییرات اقلیمی، پیشبرد گذار انرژی به سوی منابع تجدیدپذیر، همکاری در مهار آلودگی محیطزیست، و همچنین پیشگیری از همهگیریهای جهانی، همگی چالشهایی مشترک برای تمام بشریتاند و عرصههایی محسوب میشوند که دو کشور میتوانند در کنار یکدیگر نقشآفرینی کنند. شایان توجه است که در جامعه آمریکا صدای عقلانیِ طرفدار تعامل و همکاری با چین کم نیست، اما این صداها زیر سایه برداشتهای نادرست و دیرپای ضدچینی در داخل آمریکا قرار گرفته و نتوانستهاند به محرک اصلی سیاستگذاری تبدیل شوند.

سوم، سیاست مهار و جداسازی از چین که آمریکا برای رهایی از نفوذ پکن دنبال میکند، به دشواری میتواند به نتایج مورد انتظار دست یابد.
اقتصاد چین از ترکیبی از انعطافپذیری بالای توسعه و پویایی نوآورانه پایدار برخوردار است. اقدامات مهار و جداسازی نهتنها تحقق اهداف واشنگتن را تضمین نمیکند، بلکه چین را وادار خواهد کرد با سرعت بیشتری توانمندیهای بومی و جایگزینی خود را تقویت کند. از منظر ساختار اقتصادی منطقهای، در شرق آسیا مجموعهای از سازوکارهای نسبتاً بالغ همکاریهای تجاری و دیپلماتیک شکل گرفته است—از جمله آسهآن، توافق جامع و پیشرو مشارکت ترانسپاسیفیک (CPTPP) و مشارکت اقتصادی جامع منطقهای (RCEP).
این سازوکارهای چندجانبه، بستری کارآمد و تسهیلکننده برای تجارت و اقتصاد منطقه فراهم کرده و همزمان همکاری و همافزایی میان دولتهای منطقه را تقویت میکنند؛ در حالی که آمریکا عضو هیچیک از این سازوکارها نیست.
اگر ایالات متحده میخواهد جایگاه رهبری خود را در منطقه و جهان حفظ کند، باید با نقشآفرینی مثبت و فعال در فرآیندهای حکمرانی منطقهای و جهانی مشارکت کند، نه اینکه در وضعیت عقبنشینی و غیبت کنونی باقی بماند.
قابل توجه آنکه، سیاست تعرفههای متقابل که دولت ترامپ در دوره دوم ریاستجمهوری خود دنبال کرد، فاصله آمریکا با نظامهای جهانی را بیشازپیش افزایش داده است.
در شرایطی که چین با سرعتی چشمگیر در حال دستیابی به پیشرفتهای نوآورانه و تقویت همکاریهای جهانی است، ایجاد موانع تجاری در برابر چین، نمیتواند یک راهبرد بزرگمدت و قابل دوام برای آمریکا باشد. با افزایش تعامل و همکاری کشورهای شرق آسیا با چین، اقدامات تقابلی واشنگتن بدون تردید یک خطای راهبردی بزرگ محسوب میشود. اگر آمریکا همچنان برداشت نادرستی از نیتهای راهبردی چین داشته باشد، چهبسا در حوزههایی که اساساً بالقوه تعارضی ندارند، ایجاد اصطکاک کرده و با آسیبزدن به منافع بلندمدت خود، عملاً خود را از روند توسعه در شرق آسیا کنار بگذارد.
این مقاله برگرفته از مطلبی است که در نشریه International Security در تاریخ ۱ اوت ۲۰۲۵ با عنوان «?What Does China Want/ چین واقعاً چه میخواهد؟» منتشر شده است؛ تیترهای میانمتنی از سوی انجمن پژوهشهای سیستمهای اوراسیایی چین افزوده شدهاند.
پایان/













نظر شما