به گزارش تحریریه، شیه شیائو رونگ(薛小荣)، استاد تاریخ معاصر چین در دانشگاه فودان و کارشناس برجسته روابط بینالملل، تحولات اخیر بین پکن و واشنگتن را زیر ذرهبین قرار داده است.
اخیراً کاخ سفید یک گزارش تازه از راهبرد امنیت ملی منتشر کرده که حاوی نکات بسیار مهمی است. در این گزارش، برای اولینبار صراحتاً گفته میشود که آمریکا دیگر به دنبال سلطه دائمی بر جهان نیست و در عوض، مفهوم «اولویت با نیمکره غربی است» را برجسته میکند.
در این سند، اروپا به خاطر «عقبکشیدن و کندی عمل» مورد انتقاد تند قرار گرفته و چین نیز «قدرتی تقریباً همتراز» توصیف شده است؛ بر همین اساس، آمریکا قصد دارد روابط اقتصادی خود با چین را بازتنظیم کند. به همین دلیل، بسیاری فوراً این پرسش را مطرح کردند که آیا چنین رویکردی به معنای آن است که ایالات متحده عمداً جایگاه برتر جهانی خود را واگذار میکند و مایل به اداره مشترک جهان با چین است؟
اما عجله نکنید؛ موضوع به این سادگی نیست. دقیقاً یک روز پس از انتشار این گزارش، بانک مرکزی چین نیز اعلام کرد که ذخایر طلای این کشور به ۷۴.۱۲ میلیون اونس رسیده(یعنی تقریباً ۲۳۰۵ تُن طلا) و چین برای سیزدهمین ماه پیاپی به خرید طلا ادامه داده است. همزمان، میزان اوراق قرضه آمریکایی که چین در اختیار دارد به ۷۰۰.۵ میلیارد دلار کاهش یافته است.
از نگاه من، تعبیر «آمریکا داوطلبانه جایگاه ابرقدرتی خود را واگذار میکند» یک برداشت خطرناک و نادرست است. توصیف دقیقتر این است که آمریکا در حال تغییر شکلِ اعمالِ هژمونی خویش است؛ از یک «هژمونیِ فراگیر و همهجانبه» به سمت یک «هژمونیِ اولویتی و قابلکنترل».
این یک عقبنشینی نیست؛ بلکه بازآرایی راهبردی بر اساس محاسبه هزینه–فایده است، تلاشی برای افزایش دوام و طول عمر ساختار هژمونیک آمریکا.

میتوانیم سه مرحله از تغییر راهبرد ایالات متحده را مشاهده کنیم:
مرحله اول: جمعکردن خطوط اضافی و کنار گذاشتن «معاملات زیانده»
در این گزارش بهصراحت آمده است که آمریکا باید حضور نظامی خود را در مناطقی که اهمیت استراتژیک آنها کاهش یافته کم کند و متحدان نیز باید به دوران سواری رایگان خود پایان دهند. به زبان ساده، آمریکا دیگر تمایلی ندارد نقش پلیس جهان را بازی کند؛ مخصوصاً نمیخواهد درگیر جنگهای بیپایان و فرسایشی شود.
دولت ترامپ نگاه کاملاً صریحی دارد. طی چند دهه گذشته، آمریکا در سراسر جهان آتشسوزیهای سیاسی و نظامی را خاموش کرده، هزینههای هنگفت نظامی پرداخته و این روند، اقتصادش را فرسوده و برایش دردسرهای بیشمار ایجاد کرده است. اکنون زمان جلوگیری از ضررهای بیشتر رسیده؛ یعنی حذف تمام خطوط هزینهبری که سودی به منافع اصلی آمریکا نمیرسانند و تمرکز منابع بر حفظ پایگاه اصلی قدرت.
بهویژه در مناطقی مانند آفریقا و آسیای مرکزی که منفعت استراتژیک اندکی دارند یا نفوذپذیری برای آمریکا دشوار است، حضور نظامی واشنگتن عملاً به هزینه هدررفته تبدیل شده است. ادامه دادن به چنین وضعی بیفایده است؛ بنابراین آمریکا ترجیح میدهد این منابع را کاملاً آزاد کند و در عوض، برای تقویت قدرت خود در حیاط خلوت یعنی آمریکای لاتین سرمایهگذاری بیشتری انجام دهد.
به همین دلیل است که عقبنشینی آمریکا به معنای «رها کردن میدان» نیست؛ بلکه تلاشی است برای آمادهسازی یک بازگشت قدرتمندتر. آمریکا در واقع دستهای خود را از درگیریهای غیرضروری خالی میکند تا مشتهایش را روی حوزههای حیاتی متمرکز کند.

مرحله دوم: فروپاشی نظم قدیم و بازتعریف مرزهای منافع
گزارش بهصراحت اعلام میکند که آمریکا قصد دارد ثبات راهبردی با روسیه را بازسازی کند و همزمان اروپا را متهم میکند که مانع پایانیافتن بحران اوکراین شده است.
در واقع، واشنگتن تلاش دارد مسئولیت و هزینه امنیت اروپا را دوباره به خودِ کشورهای اروپایی—بهویژه فرانسه و آلمان—تحمیل کند.
هدف اصلی آمریکا این است که از قیدوبند منافع متضاد متحدانش آزاد شود و از پرداخت هزینههای سنگین برای امنیت اروپا پرهیز کند؛ هزینههایی که واشنگتن را در یک فرسایش طولانیمدت با روسیه گرفتار میکند.
در عین حال، این یک ابزار فشار مذاکرهای نیز هست: آمریکا میخواهد اروپا را وادار کند در زمینه تجارت، هزینههای دفاعی و امتیازات ژئوپلیتیک، عقبنشینیهای بیشتری انجام دهد. با این روش، واشنگتن هم هزینههای نظامی خود را کاهش میدهد و هم اروپا را در چارچوبی سختگیرانهتر قرار میدهد—یک تیر و دو نشان!
مرحله سوم: بازتعریف ناگهانی نقش چین—تعیین مرزهای جدید رقابت و همکاری
این بخش از گزارش، گمراهکنندهترین و در عین حال، مهمترین قسمت آن است.
در سند راهبردی جدید، چین بهعنوان «رابطهای تقریباً همتراز» معرفی شده است. این انتخاب واژگان شاید شبیه یک پیام آشتی به نظر برسد، اما بههیچوجه به معنای پذیرش مدل «G۲» یا اداره مشترک جهان نیست. آمریکا در واقع در حال تعیین میدان رقابت بلندمدت، با قواعد روشنتر و محدودهای مشخصتر است.
ترامپ کاملاً آگاه است که آمریکا در شرایط کنونی قادر به «مهار کامل» چین نیست. بنابراین، بهترین گزینه برای واشنگتن ایجاد فشار بازدارنده شدید در سطح امنیتی و نظامی است. در بخش مربوط به منطقه هند–پاسیفیک (ایندوپاسیفیک) نیز آشکارا همه محورهای راهبردی را بر پایه «مهار چین» چیدهاند.
در این چارچوب، نقش متحدان آسیایی آمریکا بازتعریف شده است:
کمک به واشنگتن برای پیروزی در رقابت اقتصادی با چین و ایجاد مهار نظامی مؤثر علیه پکن.
گامهای عملی شامل موارد زیر است:
- تقویت زنجیره نخست جزایر؛ از کاگوشیما در ژاپن تا اوکیناوا و سپس تا دریای جنوبی چین
- ایجاد یک خط دفاعی فشرده و نفوذناپذیر
- یکپارچهسازی نظامی با ژاپن و کره جنوبی
- تلاش برای ساخت نسخه آسیایی ناتو
شدت و دقت این حلقهمحاصره، بیسابقه است و از هر دوره پیشین تاریخ روابط آمریکا–چین فراتر میرود.

اما در بُعد اقتصادی، ترامپ تلاش دارد یک نظام «تعامل متقابل» بسازد—اما به شکلی که بیشترین منفعت را برای آمریکا داشته باشد.
او میخواهد تولید داخلی را احیا کند، استقلال اقتصادی آمریکا را بازسازی نماید و زنجیرههای تأمینِ حیاتی را از وابستگی به چین جدا کند.
به بیان دیگر، این «رابطه برابر» که آمریکا از آن سخن میگوید، در واقع برابری در چارچوب قواعدی است که خودِ آمریکا تعیین کرده؛ قواعدی که شامل تعرفههای سنگین، تحریمها، محدودیتهای فناوری، ممنوعیتهای صادراتی، یارانههای صنعتی و هر ابزار دیگری است که بتواند چین را وادار به واگذاری منافع در حوزههای کلیدی کند—تا آمریکا بتواند پروژه «بازصنعتیسازی» خود را پیش ببرد.
هدف واشنگتن این است که تولیدات پیشرفته، مواد معدنی حیاتی و فناوریهای راهبردی در اختیار خودش باقی بماند و چین در بخشهای میانی و پاییندستی زنجیره ارزش گیر بیفتد. یا حداقل مطمئن شود که در هر بحران احتمالی، چین نتواند «گلوی آمریکا را بفشارد».
بنابراین، این «برابری» در عمل یعنی پذیرفتن رقابتی نابرابر، در چارچوب قوانین نوشتهشده توسط آمریکا.
وقتی دوباره به اصطلاح «تقریباً برابر» نگاه میکنیم، بیشتر شبیه یک گلوله جنگی با روکش شکلات است! هدف نهایی آمریکا این است که با تثبیت برتری نظامی خود، رهبری رقابت اقتصادی با چین را از نو به دست بگیرد.

با درک این تغییر راهبردی، میتوان فهمید چرا چین طی ۱۳ ماه پیاپی ذخایر طلای خود را به ۷۴.۱۲ میلیون اونس رسانده است.
در دنیای امروز، طلا مستقیماً پشتوانه پولی نیست، اما همچنان آخرین سنگر امنیت مالی محسوب میشود. در اختیار داشتن ذخایر بالای طلا برای یک کشور به سه معناست:
۱. حاکمیت مالی مستقل
۲. توان مقاومت در بحرانهای شدید
۳. افزایش اعتبار بینالمللی
برای نمونه، وقتی روسیه از سیستم سوئیفت اخراج شد، با اتکای جدی به ذخایر طلایش توانست بخشی از فشار تحریمهای مالی را تحمل کند. یا قزاقستان در هنگام سقوط ارزش پول ملیاش، با فروش طلا توانست اوضاع را از فروپاشی کامل نجات دهد.
برای چین نیز افزایش ذخایر طلا یعنی آمادگی برای بدترین سناریوها؛ اگر روزی نظام هژمونیک دلار دچار فروپاشی شود، طلا همان «سنگ تعادل» اقتصاد خواهد بود.
اما نکته مهمتر این است که چین بهطور همزمان طلا را افزایش میدهد و اوراق قرضه آمریکا را کاهش میدهد. دلیل روشن است: پکن معتقد است ریسک نگهداری اوراق دولتی آمریکا بسیار بالا رفته و سلطه دلار نسبت به گذشته دیگر باثبات نیست.
در حال حاضر، بدهی عمومی آمریکا از ۳۸ تریلیون دلار هم عبور کرده و همچنان با شتاب سرسامآوری در حال افزایش است؛ از سوی دیگر، نزاع دائمی میان دو حزب جمهوریخواه و دموکرات، خطر ورشکستگی یا ناتوانی در پرداخت بدهی را به شکل بیسابقهای بالا برده است.
اعتبار اوراق قرضه آمریکا در اصل همان اعتبار دلار است. چین که روزگاری یکی از بزرگترین دارندگان خارجی این اوراق بود، اکنون با روندی مستمر در حال کاهش داراییهای دلاری خویش است—و این یعنی بیاعتمادی عمیق به انضباط مالی آمریکا و ارزش بلندمدت دلار.
پکن عملاً در حال کاهش وابستگی سیستم مالی خود به داراییهای دلاری است تا در صورت بروز «انفجار بدهی» در آمریکا، در گرداب بحران فرو نرود.
اعلام ذخایر طلای چین درست پس از انتشار گزارش راهبردی آمریکا، خود پیامی روشن است: نظم جهانی در حال بازآرایی است و الگوی تکقطبیِ مبتنی بر سلطه یک ارز دیگر پایدار نیست. چین به دنبال جایگزینی هیچ کشوری بهعنوان ابرقدرت نیست؛ بلکه مصمم است مسیر چندقطبیسازی پولی و تنوعبخشی داراییها را دنبال کند تا حتی در شدیدترین بحرانهای آینده، ثبات اقتصادیاش حفظ شود.
بازگردیم به پرسش نخست:
آیا این گزارش نشان میدهد که آمریکا عمداً در حال واگذاری جایگاه خود است؟ نه.
این گزارش بیانگر آن است که مدل قدیمی، سنگین و پرهزینه «هژمونی لیبرال» که هدفش کنترل همهجانبه جهان بود، اکنون از دید خود آمریکا نیز ناکارآمد شده است.
ایالات متحده بهسوی نوعی هژمونی دقیق حرکت میکند؛ مدلی هوشمندانهتر، خودمحورتر و البته خطرناکتر: کاهش جبهههای غیرضروری، تمرکز بر مهار رقبای اصلی، و استفاده از قدرت مالی، فناوری و شبکه متحدان برای ساخت نظمی که حتی بدون حضور مستقیم آمریکا نیز تحت کنترل باقی بماند.
در مقابل، چین با رویکردی کاملاً عملگرایانه پاسخ میدهد:
رقابت بر سر عنوان «ابرقدرت» برای ما اهمیت ندارد؛ آنچه مهم است توانایی تضمین ثبات اقتصادی، استقلال راهبردی و استمرار توسعه در هر سناریوی احتمالی آینده است.
پایان/













نظر شما