چهارشنبه ۱۲ شهریور در تقویم کشورمان به عنوان روز ملی مبارزه با استعمار انگلیس ثبت شده است؛ این روز یادآور یکی از حساسترین مقاطع تاریخ معاصر ایران است، روزی که اراده ملت برای دفاع از استقلال و عزت سرزمین در برابر قدرتهای بیگانه جلوهای روشن یافت. در این روز، نام «رئیسعلی دلواری» بهعنوان نماد مقاومت و ایستادگی در برابر استعمار بر تارک تاریخ میدرخشد. رئیسعلی، فرزند جنوب و سردار دلیر «تنگستان»، با ایمان، غیرت و اتکای به مردم منطقه، پرچم مبارزه با انگلیس را برافراشت و نشان داد که حتی در برابر مجهزترین ارتشها، اراده و همبستگی ملت میتواند سرنوشتساز باشد.
«لرد مکالی» سیاستمدار بریتانیایی
«لرد مکالی» سیاستمدار بریتانیایی، ۲ فوریه ۱۸۳۵ سخنرانی مشهوری درباره آموزش در هند ایراد کرد که میکوشید ثابت کند بومیان هند باید به زبان انگلیسی آموزش ببینند. سخنرانی او در نهایت مناقشه میان «انگلیسیگرایان» و «شرقشناسان» را به سود گروه نخست تمام کرد، به این معنا که بودجه محدود دولت صرفاً باید برای آموزش علوم و ادبیات غربی به زبان انگلیسی هزینه شود. هدف مکالی پرورش طبقهای از هندیها بود که از منافع بریتانیا دفاع و آن را پیش ببرند و این گروه را «از نظر رنگ و خون هندی، اما از نظر سلیقه، باور، اخلاق و عقلانیت انگلیسی» توصیف کرد.
استعمار بریتانیا آثار فرهنگی و اجتماعی گستردهای بر جوامع مستعمره و بر فرهنگ جهانی داشت. یکی از آشکارترین میراثها، گسترش زبان انگلیسی است. هر جا که بریتانیا حکومت برقرار کرد، انگلیسی به زبان اداری، آموزشی یا بازرگانی بدل شد، خواه بهطور کامل یا در کنار زبانهای بومی.
زبان انگلیسی همهجا هست و همهجا سلطه دارد. از آغاز آن در گوشهای از یک مجمعالجزایر کوچک اروپایی، امروز به قدرتی عظیم و تأثیرگذار بدل شده است. نزدیک به ۴۰۰ میلیون نفر آن را زبان مادری خود میدانند و بیش از یک میلیارد نفر دیگر بهعنوان زبان دوم با آن سخن می گویند. انگلیسی در دستکم ۵۹ کشور زبان رسمی است و در دهها کشور دیگر زبان غیررسمی ارتباطات عمومی. هیچ زبانی در تاریخ تا این اندازه جهانی نشده و توسط این تعداد از انسانها به کار نرفته است.
یکی از روشنترین راهها برای ردگیری نفوذ فزاینده انگلیسی، مشاهده ورود واژگان آن به زبانهای دیگر است. کشش گرانشی زبان انگلیسی بر دیگر زبانها را میتوان در جهان داستان و رمان مشاهده کرد. همانطور که «تیم پارکس» نویسنده و مترجم می گوید، رمانهای اروپایی روزبهروز بیشتر به زبانی بینالمللی و بیهویت نوشته میشوند، زبانی که از ارجاعات خاص ملی و بازیهای زبانی یا دستورهای دشوار قابل ترجمه تهی شده است. رمانهایی که به این شیوه نوشته میشوند، چه به هلندی، چه به ایتالیایی یا آلمانی سوئیسی، نهتنها سبک انگلیسی را درونی کردهاند، بلکه به شکلی پنهانتر، خود را محدود به موضوعاتی میکنند که در بستر زبان انگلیسی بهراحتی قابل هضم باشد.
اما نفوذ انگلیسی از وامگیری واژگانی یا تأثیر ادبی فراتر رفته است. پژوهشگران دانشگاه «ایولم» ایتالیا دریافتهاند که در ۵۰ سال اخیر، دستور زبان ایتالیایی تغییراتی به خود دیده که از الگوهای انگلیسی تقلید میکند. در زبان آلمانی نیز استفاده از ساختارهای دستوری انگلیسی رو به افزایش است و در سوئد، نفوذ انگلیسی حتی قوانین واژهسازی و آواشناسی را دگرگون کرده است.
هژمونی انگلیسی آنقدر طبیعی جلوه میکند که انگار دیده نمیشود. تا پیش از این زبان انگلیسی مانند دیگر زبان های جهانی با ترکیبی از فتح، تجارت و استعمار گسترش یافت. هرچند برخی زبانها مانند عربی و سانسکریت به دلیل جایگاه مقدسشان رواج پیدا کردند. اما در جایی میان پایان جنگ جهانی دوم و آغاز هزاره جدید، انگلیسی جهشی کرد که دیگر نمیتوان آن را صرفا «زبان میانجی» یا «زبان جهانی» خواند. انگلیسی از یک زبان غالب به چیزی بدل شد که «آبراهام دو سوان» جامعهشناس هلندی آن را «ابرمرکزی» مینامد.
اتحادیه کشورهای مشترک المنافع
کشورهای سابق مستعمره بریتانیا مانند ایالات متحده، کانادا، استرالیا، هند، نیجریه و دیگران جمعیتهای عظیم انگلیسیزبان دارند. حتی در کشورهایی که انگلیسی زبان مادری نیست، اغلب بهعنوان زبان رسمی یا بازرگانی عمل میکند و این میراث استعمار است. این امپریالیسم زبانی واسطهای برای ارتباط جهانی بود اما اغلب به قیمت کنار زدن زبانها و فرهنگهای بومی تمام شد. امپراتوری بریتانیا نظامهای آموزشی به سبک غربی را به مستعمرات آورد و مدارس انگلیسیزبان، تدریس مبلغان مذهبی و دانشگاههایی را به سبک بریتانیایی فراهم کرد. این امر نخبگان تحصیلکرده غربی را در مکانهایی مانند هند، غرب آفریقا و هند غربی بوجود آورد که در اداره حکومت استعماری نقش داشتند. مدارس «میسیونری» و دارالفنونهایی که با کمک اروپاییها در خاورمیانه ایجاد شدند، جوانان را با فرهنگ و زبان غربی پیوند دادند و نتیجه این بود که استعمارگران، یک لایه میانی بین خود و توده مردم داشتند که از بومیان بودند اما در عمل حافظ منافع استعمار. برنامههای درسی انگلیسی موجب شد نسلهای متوالی دانشآموزان مستعمره، اغلب بدون توجه به میراث محلی خود، شکسپیر، تاریخ بریتانیا و علوم غربی را بخوانند.
بریتانیا همچنین نظام حقوقی و حکمرانی خود را اشاعه داد. بسیاری از مستعمرات حقوق عرفی انگلیسی و رویههای قضایی را پذیرفتند و بسیاری از دولتهای تازهاستقلالیافته همچنان از قوانین مبتنی بر حقوق بریتانیا استفاده میکنند. نظام پارلمانی «وستمینستر»، با مجالس منتخب و کابینههای دولتی، در مستعمرات گوناگون معرفی شد و بسیاری از آنها پس از استقلال با اقتباسهای محلی آن را حفظ کردند.
هند چارچوب دموکراسی پارلمانی را نگه داشت و نیجریه، کنیا، جامائیکا، مالزی و دیگران نیز همگی پارلمانها و کابینههایی دارند که بهطور کلی بر اساس الگوی بریتانیایی طراحی شدهاند. بهطور مشابه، حقوق عرفی انگلیس بنیان چارچوبهای حقوقی در مجموعهای گسترده از کشورها از جنوب آسیا تا آفریقا و کارائیب است. اگرچه این نهادها الگوی حکمرانی و حاکمیت قانون را فراهم کردند، پیادهسازی آنها همواره موفق نبود و در برخی مناطق، نهادهای دموکراتیک در میان تقسیمات قومی یا اجتماعی که بخشی از آنها ریشه در استعمار داشت به سختی نهادینه شدند.
تعداد قابل توجهی از مستعمرات پیشین بریتانیا ساختارهای سیاسی و نظامهای حقوقی برگرفته از بریتانیا را حفظ کردهاند. دادگاهها، قوانین قرارداد و مالکیت اغلب به اصولی بازمیگردند که در دوران استعمار شکل گرفتهاند و این امر موجب میشود رویههای حقوقی و تجاری تا حدی در قلمروهای سابق بریتانیا قابل تعامل باشند.
با فروپاشی امپراتوری بریتانیا، انگلیس در میانه قرن بیستم کوشید از طریق «اتحادیه کشورهای مشترکالمنافع» با مستعمرات پیشین خود روابط دوستانه برقرار کند. اتحادیه کشورهای مشترکالمنافع نهادی بینالمللی است که در سال ۱۹۳۱ پایهگذاری شد و امروز بیش از ۵۰ عضو دارد. این اتحادیه در اصل شبکهای از کشورهایی است که اغلب پیشینهای مشترک در امپراتوری بریتانیا دارند.
در زمان تاسیس این اتحادیه، بسیاری از کشورهای تازهاستقلالیافته به آن پیوستند و پذیرفتند که پادشاه بریتانیا تنها نقش نمادین ریاست اتحادیه را داشته باشد و نه جایگاه حاکمیت بر کشورشان. با این حال، شماری از دولتها مانند کانادا، استرالیا، نیوزیلند و چند کشور کارائیبی تصمیم گرفتند در جایگاه «قلمروهای مشترکالمنافع» باقی بمانند و تاجوتخت بریتانیا را همچنان بهعنوان رئیس رسمی کشور خود به رسمیت بشناسند و تا امروز نیز این ساخته را حفظ کردهاند.
تیم فوتبال نیجریه تحت استعمار انگلیس
دین و فعالیتهای مبلغان نیز جنبهای دیگر از تاثیر فرهنگی امپراتوری بود. مبلغان بریتانیایی انگلیکان، پرسبیتری، کاتولیک و ... اغلب در مستعمرات مختلف، بهویژه در آفریقای سیاه (مناطق جنوبی صحرای بزرگ آفریقا) و بخشهایی از آسیا، فعالیت میکردند. آنها کلیساها را بنا کردند، مسیحیت پروتستان را در برخی قلمروهای بریتانیا معرفی کردند و به ایجاد مدارس و درمانگاهها پرداختند.
در نتیجه این حرکت مسیحیت بهطور گسترده گسترش یافت، بسیاری از جوامع در شرق و غرب آفریقا تغییر دین دادند و امروز کشورهایی چون نیجریه، کنیا و اوگاندا جمعیتهای مسیحی بزرگی دارند که ریشه در تبلیغات مذهبی دوران استعمار دارد.
مبلغان بریتانیایی گاهی برای زبانهای محلی نظام نوشتاری تدوین کردند و روحانیت بومی را آموزش دادند اما اغلب ادیان و سنتهای بومی را تحقیر میکردند و آنها را «کافر» یا «عقبمانده» میدانستند. گرایش به مسیحیت و آموزش غربی معمولاً تغییرات عمدهای در هنجارها و ارزشهای اجتماعی مردم مستعمره ایجاد کرد. این فعالیتها در قرن نوزدهم به شکل عمده با شعار «تمدن، مسیحیت و تجارت» توجیه میشد. این سهگانه هم توجیه اخلاقی برای حضور استعمارگران فراهم میکرد و هم چارچوبی برای فعالیت مبلغان دینی و تجار اروپایی در آفریقا و آسیا بود.
فراتر از زبان و دین، بریتانیاییها جنبههایی از زندگی فرهنگی خود را به مستعمرات آوردند. آداب، پوشش، ورزشها و سرگرمیهای بریتانیایی در خارج ریشه دواندند. عشق بریتانیاییها به ورزش به میراثی بدل شد؛ «کریکت» در جنوب آسیا و کارائیب دنبال میشود، فوتبال تقریباً در هر جایی که بریتانیاییها رفتند بازی میشود و راگبی و تنیس به مستعمرات مهاجرنشین و فراتر از آن گسترش یافته اند. حتی ورزشهایی که در قلمروهای استعماری اختراع یا قانونمند شدند، مانند چوگان در هند یا راگبی در آفریقای جنوبی بازتابی از تبادل فرهنگی درون امپراتوری بودند.
سبکهای معماری بریتانیایی بر سیمای شهری از دهلی نو تا نایروبی تا بریجتاون اثر گذاشتند. ساختمانهای حکومتی، دادگاهها و ایستگاههای راهآهن دوره استعمار اغلب با سبکهای نئوکلاسیک اروپایی یا احیای گوتیک ساخته شدند.
بریتانیایی ها در سال ۱۶۱۵ وارد هند شدند و طی قرون بعد بهتدریج امپراتوریهای مراته، سیک و دیگر پادشاهیهای مستقل کوچک را سرنگون کردند. استقرار امپراتوری بریتانیا در سده هجدهم، بنیان تماس هند مدرن با غرب را گذاشت. غربیسازی مسیر را برای دگرگونی بنیادین در سلیقه هنری هموار کرد و سبکی تازه پدید آمد که نشاندهنده سازگاری هنرمندان بومی با خواستههای نو بود.
حکومت استعماری بریتانیا تأثیر عمیقی بر هنر هند گذاشت. در مجموع، ورود اروپاییها با نوعی بیاعتنایی به سنتهای هنری بومی همراه بود، حامیان سنتی هنر در هند از ثروت و نفوذ کمتری برخوردار شدند و در عوض، هنر غربی رواج یافت.
بریتانیاییها مدارس هنری در شهرهای بزرگ تأسیس کردند، مانند «انجمن هنر بمبئی» که در سال ۱۸۸۸ ایجاد شد و به دنبال آن سبکی مشهور به «نقاشیهای کمپانی» شکل گرفت که توسط هنرمندان هندی برای حامیان اروپایی کمپانی هند شرقی به تصویر کشیده میشد. پس از سال ۱۸۵۸ و استقرار رسمی «راج بریتانیا»، تلفیق سنتهای هنری هندی با سبک اروپایی در معماری و هنر آشکارتر شد.
کلیسای «سنت آندرو» هند نمونهای شاخص از معماری استعماری است. ساختمان شکلی دایرهای دارد و دو بخش مستطیلی در کنار آن قرار گرفتهاند. ورودی بنا با ۱۲ ستون و دو شیر بریتانیایی آراسته و شعار کمپانی هند شرقی بر آنها حک شده است. درون کلیسا ۱۶ ستون قرار دارد و گنبد آبی آن با ستارههای طلایی تزئین شده است.
این تحمیلهای فرهنگی اغلب همراه با اجبار یا تحقیر فرهنگهای بومی بود. مقام های استعماری به شکل معمول به «ماموریت متمدنسازی» باور داشتند و میکوشیدند رسوم محلی را با شیوههای اروپایی جایگزین کنند. در بسیاری از مستعمرات، زبانهای بومی در استفاده رسمی به حاشیه رانده شدند و کودکان در مدارس مبلغان برای صحبت به آن زبانها تنبیه میشدند. نهادهای سنتی اگر با هنجارهای بریتانیایی تعارض داشتند، تغییر یا حذف میشدند.
به زنجیر کشیده شدن بومیان استرالیا توسط ارتش انگلیس
مردمان بومی اغلب شدیدترین اختلالات فرهنگی را تجربه کردند. مهاجران بریتانیایی در استرالیا و نیوزیلند، بومیان استرالیا و مائوریها را از زمینهایشان محروم و تلاش کردند آنها را در جامعه بریتانیایی ادغام کنند. این امر پیامدهای ویرانگری بر زبانها و سنتهای آن جوامع داشت. در سراسر آفریقا و آسیا، بریتانیا سامانههای مالکیت زمین و حکمرانی بیگانهای را تحمیل کرد که اقتدار سنتی را تضعیف نمود.
وقتی مهاجران بریتانیایی رسیدند، باورها، زبان و سنتهای جمعیتهای بومی را با شیوههای خود جایگزین کردند و هویت فرهنگی آنها را زدودند. این سرکوب فرهنگی زخمهایی ماندگار بر جای گذاشت.
انگلیسیها مسئول اصلی بیشتر شکافهای اجتماعی و فرهنگی در شبهقاره هند بودند. پیش از ورود آنها در سده ۱۶۰۰، این منطقه تحت حکومت مغول قرار داشت و اقوام، طبقات و ادیان گوناگون در کنار هم بهنسبت آرام زندگی میکردند. اما از زمانی که امپراتوری بریتانیا کنترل اوضاع را به دست گرفت، بذرهای تفرقه را میان مردم بر پایه خطوط نژادی و مذهبی کاشت. ترویج برتری سفیدپوستان و زبان انگلیسی، مردمان محلی را در احساسی از حقارت فرو برد که اثرات آن تا امروز نیز باقی است. شکاف میان مسلمانان و هندوها پس از جنگ استقلال ۱۸۵۷ آشکارتر و عمیقتر شد و در نهایت به جدایی هند و پاکستان انجامید.
بریتانیایی ها سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» را در هند به کار بستند تا جوامع مختلف را از هم جدا کنند. پس از جنگ اول استقلال در سال ۱۸۵۷ شکافی مذهبی در تار و پود اجتماعی شبهقاره هند ایجاد شد و بریتانیا با دادن امتیازات ویژه به برخی در برابر برخی دیگر و ایجاد اختلافات داخلی، مسلمانان و هندوها را که پیشتر در کنار هم زندگی میکردند به گوشههای جداگانه راند.
با این حال، تاثیر فرهنگی یکسویه نبود. امپراتوری همچنین مجرای تبادل و همجوشی فرهنگی بود. مردمان مستعمره تأثیرات بریتانیایی را با عناصر بومی درآمیختند تا اشکال تازهای پدید آورند. در زبان، نمود آن پیجینها، کریولها یا گویشهای خاص انگلیسی در هند و آفریقا است و در دین، آمیختن مسیحیت با آیینهای بومی و در خوراک و سبک زندگی می توان این «از آن خود سازی» را مشاهده کرد.
خود بریتانیاییها نیز عناصری از مستعمرات را پذیرفتند، مانند غذاهای تازه، چای از چین و هند، کاری از جنوب آسیا، ادویه، شکر، شکلات و ... که همگی به اجزای اصلی زندگی بریتانیایی بدل شدند و واژههایی از زبانهای هندی یا آفریقایی که وارد انگلیسی شدند.
کارگران قراردادی هندی و چینی به کارائیب مهاجرت کردند، آفریقاییها به اجبار به آمریکا منتقل شدند و پس از الغای بردهداری، بسیاری از هندیها به شرق آفریقا رفتند و دیاسپوراهای چندفرهنگی درون امپراتوری پدید آوردند. این مهاجرتها موزاییکهای فرهنگی تازهای ایجاد کردند. امروز ترینیداد و فیجی جمعیتهای بزرگ هندیتبار دارند که ریشه در مهاجرتهای کارگری دوران استعمار دارند و مالزی و سنگاپور بههمین دلیل دارای جمعیتهای قابلتوجه چینی و هندی هستند.
بهطور مشابه، بسیاری از مردم مستعمرات بهویژه پس از جنگ جهانی دوم به بریتانیا مهاجرت کردند و ترکیب جمعیتی بریتانیا در نیمهٔ دوم قرن بیستم بهطور چشمگیری بهدلیل مهاجرت از مستعمرات سابق تغییر یافت. «نسل ویندراش» از کارائیب، مهاجران جنوب آسیایی و مهاجران آفریقایی و ... بریتانیا را به جامعهای چندقومیتی بدل کردند.
در نتیجه، تاثیر فرهنگی استعمار بریتانیا عمیق و دو لبه بود. برخی نهادها و ایدههای بریتانیایی مانند زبان انگلیسی، حقوق عرفی، حکومت پارلمانی، ورزشها و ... جهانی شدند و به نوعی «جهانیسازی اولیه» یاری رساندند. در عین حال، استعمار اغلب فرهنگها و ساختارهای اجتماعی بومی را به حاشیه راند یا دگرگون ساخت؛ مسائلی که بسیاری از جوامع هنوز هم درگیرشان هستند.
جنگهای داخلی در نیجریه
مرزهای بسیاری از کشورهای مدرن در آفریقا، خاورمیانه و آسیا توسط مقام های استعماری بریتانیا ترسیم شد. این مرزها اغلب واقعیتهای قومی، زبانی یا مذهبی موجود را نادیده گرفتند و به درگیریهای پسااستعماری دامن زدند. در آفریقا، مرزهای دوران استعمار، قبایل یا گروههای رقیب متنوعی را درون یک کشور تازه قرار دادند یا گروههای همگن را میان کشورهای مختلف تقسیم کردند. برای نمونه، مردم سومالی میان پنج کشور تقسیم شدند.
چنین مرزهای مصنوعی و تاکتیکهای «تفرقه بینداز و حکومت کن» در دوران استعمار با تنشهای بینقومی و جنبشهای جداییطلبانه در جهان پسااستعماری مرتبط دانسته شدهاند. برای مثال، جنگ داخلی نیجریه و درگیریهای قومی در سودان و کنیا، ریشههایی تا حدی در نحوهٔ ساختاردهی این جوامع توسط قدرتهای استعماری دارند.
تاثیر اجتماعی دیگر امپراتوری بریتانیا، معرفی یا تقویت مفاهیم نژاد و قومیت در حکمرانی بود. سرشماریها و سیاستهای استعماری اغلب مردم را بهطور سختگیرانه بر اساس کاست، قبیله یا نژاد دستهبندی میکردند و گاهی گروههای خاصی را برای نقشهای اداری ترجیح میدادند؛ مانند هندیهایی که برای کار در شرق آفریقا آورده شدند یا مالاییهایی که در مالایا بر چینیها ترجیح داده میشدند یا شمالیهای نیجریه که بر جنوبیها ارجحیت مییافتند.
این شیوهها میتوانستند کینههای میانگروهی را ایجاد یا تشدید کنند. در برخی مناطق، مقام های استعماری ساختارهای قدرت سنتی مانند پادشاهان و روسای محلی را تضعیف یا منحل کردند یا برعکس، آنها را بهعنوان واسطه حفظ کردند که پس از استقلال پرسشهایی دربارهٔ چگونگی ادغام اقتدار سنتی در دولت مدرن ایجاد کرد.
ظهور و سقوط امپراتوری بریتانیا در بیش از ۴۰۰ سال گذشته فرآیندی تعیینکننده در تاریخ جهان بود. استعمار بریتانیا مردمان و سرزمینهای دوردست را در یک نظام امپریالیستی واحد به هم پیوند داد و نخستین اقتصاد واقعا جهانی را پدید آورد و فناوریها، اندیشهها و نهادها را در قارهها گسترش داد. این روند همچنین شامل فتح، بهرهکشی و اختلالات عمیق فرهنگی بود که چالشهای ماندگاری بر جای گذاشته است. نقشه جهان، نظامهای سیاسی دهها کشور، زبانهایی که سخن میگوییم و دینامیکهای قدرت جهانی، همگی تا حدی توسط عصر سلطه استعماری بریتانیا شکل گرفتهاند.
درک این مرور تاریخی، از مراحل کلیدی گسترش در قاره آمریکا، آسیا، آفریقا و فراتر از آن، تا تأثیرات بر جوامع مستعمره، نقش امپراتوری در تجارت و بردهداری، جنبشهای استقلالطلبانهای که به پایان استعمار رسمی انجامیدند و میراث ماندگار امپراتوری بریتانیا، برای فهم بسیاری از واقعیتهای سیاسی و اجتماعی- اقتصادی جهان معاصر ضروری است. امپراتوری بریتانیا ممکن است در قرن بیستم به شکل رسمی پایان یافته باشد، اما پژواکهای آن همچنان در روابط بینالملل، توسعه و هویتهای فرهنگی در عصر حاضر شنیده میشود.
منبع: ایرنا
پایان/
نظر شما