به گزارش تحریریه، در سال ۲۰۲۵، همزمان با رژه بزرگ «نهم سپتامبر» و آزمایش موفق سامانه پرتاب الکترومغناطیسی ناو هواپیمابر «فوجیان»، پیشرفتهای چشمگیر چین در حوزه نظامی توجه جهانیان را برانگیخته است. این تحولات، در میانهی رقابت فزاینده پکن و واشنگتن، پرسشهایی درباره آینده رفتار نظامی چین و خطر بروز خطای محاسباتی میان دو قدرت ایجاد کرده است.
در همین راستا، رویداد علمی بینالمللی «گفتوگوی راهبردی مینگده ۲۰۲۵»، به میزبانی دانشگاه رِنمین چین و با همکاری مؤسسه مطالعات مالی چونگیانگ و آکادمی رهبری جهانی، قرار است از ۱۳ تا ۱۷ اکتبر برگزار شود.
در ۱۱ اکتبر، وانگ وِن(王文)، اندیشمند برجسته و از نخبگان ملی فلسفه و علوم اجتماعی چین، رئیس مؤسسه مطالعات مالی چونگیانگ، آکادمی رهبری جهانی و مؤسسه مطالعات منطقهای و کشوری در دانشگاه رنمین چین، پژوهشگر مرکز مطالعات مالی دفتر مشاوران دولت چین، و عضو انجمن دیپلماسی خلق چین، با یکی از مهمانان دعوتشده، برندان مولوانی (Brendan S. Mulvaney)، مدیر مؤسسه مطالعات هوانوردی و فضایی چین در دانشگاه نیروی هوایی ایالات متحده، گفتوگویی داشت.
محور این گفتوگو شامل رژه سوم سپتامبر چین، همکاریهای نظامی میان پکن و واشینگتن، و رقابت فزاینده در عرصه نظامی فضا بود.
آنچه در ادامه میخوانید متن کامل این گفتوگو است:
وانگ ون: سلام به همه، افتخار بزرگی است که دوستم، دکتر برندان مولوانی را در این برنامه دارم. ما نزدیک به بیست سال است که یکدیگر را میشناسیم. نام چینی او، «ما وِی نینگ»، بسیار زیباست — به معنای «عظمت و صلح». او افسر ارشد پیشین نیروی هوایی ایالات متحده است و از معدود کارشناسان آمریکایی بهشمار میرود که هم چینی را بهخوبی سخن میگوید و هم درک عمیقی از تحولات چین دارد.
او قرار بود در نشست امسال «گفتوگوی راهبردی مینگده ۲۰۲۵» شرکت کند، اما متأسفانه به دلایل مختلف نتوانست به چین سفر کند — که برای من واقعاً جای تأسف دارد. ولی با این حال مشتاقم دیدگاههای او را بشنوم، چون مدتی است به چین نیامده. پس اجازه دهید با همین آغاز کنیم: چرا مدتهاست به چین سفر نکردهای؟ و اگر فرصتی دوباره پیدا کنی تا بیایی، دوست داری چه چیزهایی را از نزدیک ببینی و بشناسی؟
برندان مولوانی: پیش از هر چیز، از دعوت شما بسیار سپاسگزارم. واقعاً تا آخرین لحظه برای این سفر آماده بودیم، اما تعطیلی دولت آمریکا همه برنامهها را بههم زد. با این حال خوشحالم که فرصت این گفتوگو فراهم شد. آخرین باری که به چین آمدم، نوامبر ۲۰۱۹ بود. در آن سفر به پکن و شانگهای رفتم، دوستان زیادی را دیدم و در چند نشست علمی و همایش شرکت کردم.
اما افسوس که از آن زمان سالها گذشته است. همانطور که میدانید، وقتی انسان در محل حضور نداشته باشد، درک او از واقعیتها کمکم رنگ میبازد و ناگزیر به رسانهها متکی میشود — در حالی که چه در چین و چه در آمریکا، رسانهها هر یک دیدگاه و دستور کار خاص خود را دارند. بنابراین، دیدن اوضاع از نزدیک بسیار مهمتر است. من بهویژه مشتاق بودم در این سفر، سری به شانگهای و شهرهای اطراف بزنم، وضعیت اقتصادی را از نزدیک بررسی کنم، و ببینم پیشرفت در حوزه هوش مصنوعی و فناوری تا چه اندازه پیش رفته است — حوزههایی که چین طی دهههای اخیر سرمایهگذاری عظیمی روی آنها کرده. دلم میخواست با چشم خود ببینم از زمانی که آخرین بار آمدم، یعنی شش سال پیش، چه تغییراتی رخ داده است. این همان چیزی بود که بیش از همه انتظارش را داشتم.
برندان مالوانی در حال حاضر مدیر مؤسسه مطالعات هوافضای چین در دانشگاه دفاع ملی ایالات متحده است. او به مدت یکچهارم قرن در نیروی تفنگداران دریایی آمریکا خدمت کرده و بیش از ۲۰۰۰ ساعت پرواز به عنوان خلبان AH-۱W Cobra داشته است. همچنین، به عنوان دانشجوی بورسیه اولمستد در شانگهای، چین تحصیل کرده است.
نیروهای مسلح چین و آمریکا لازم نیست همنظر باشند، اما باید بدانند طرف مقابل چه میاندیشد
وانگ ون: روابط امروز چین و آمریکا واقعاً مایه تأسف است؛ روابطی که باعث شده ما دوستان قدیمی دیگر نتوانیم روبهرو دیدار کنیم. با این حال، من همچنان امیدوارم که خیلی زود دوباره همدیگر را ببینیم.
یادم هست بیش از ده سال پیش، از تو دعوت کردم تا با سرهنگ ارشد نیروی هوایی چین، پروفسور دای شو، گفتوگویی داشته باشی. ما دو گفتوگوی شما را بعدها به صورت کتاب منتشر کردیم. بهنظر من آن کتاب بسیار ارزشمند بود، چون احتمالاً آخرین گفتوگوی رسمی و منتشرشده بین افسران نظامی چین و آمریکا بود. جالب است که آن کتاب در چین به یک اثر پرفروش تبدیل شد. به همین دلیل میخواهم نظرت را درباره روابط کنونی چین و آمریکا، بهویژه روابط نظامی میان دو کشور، بپرسم.
برندان مولوانی: آن کتاب هنوز در قفسه کتابهایم جای خودش را دارد. تجربه شرکت در آن سلسله گفتوگوها واقعاً برایم ارزشمند بود.
تحولات روابط نظامی میان دو کشور همیشه برای من موضوعی جالب بوده است. زمانی که من برای نخستین بار به چین آمدم — که حالا سالها از آن میگذرد — روابط نظامی معمولاً نخستین بخشی بود که در زمان تنشها قطع میشد و آخرین بخشی که در دوره بهبود روابط دوباره برقرار میگردید. اما از اوایل دهه ۲۰۰۰، این روند تغییر کرد؛ گفتوگوهای نظامی به تدریج به یکی از پایههای باثبات روابط دوجانبه تبدیل شدند.
متأسفانه پس از همهگیری کرونا، این بنیان هنوز بهطور واقعی بازسازی نشده است، و این به نظر من بسیار تأسفبرانگیز است. زیرا ارتباط میان نیروهای مسلح — گفتوگویی آزاد، صریح و صادقانه — نقشی حیاتی دارد. ما قرار نیست در همه چیز همعقیده باشیم یا از زاویهای واحد به مسائل نگاه کنیم، اما باید بتوانیم درک کنیم طرف مقابل چه میاندیشد و چرا چنین میاندیشد.
در شش تا هشت ماه گذشته، نشانههایی از تغییر و بهبود دیده میشود؛ برخی تماسها و گفتوگوها از سر گرفته شدهاند. من امیدوارم این روند ادامه یابد، چون چنین گفتوگوهایی برای درک متقابل، شکلگیری شناخت مشترک، و جلوگیری از سوءبرداشت حیاتیاند. طبیعی است که اختلاف نظر و حتی نقاط تنش وجود دارد، اما تا زمانی که دو طرف حاضر باشند در مورد آنها گفتوگو کنند، احتمال بروز بحران یا محاسبه غلط بهمراتب کمتر میشود — و این، برای مدیریت روابط میان دو قدرت بزرگ، امری کلیدی است.
وانگ ون: به نکته بسیار مهمی اشاره کردی — مسئله «اختلاف» و «احتمال درگیری» واقعاً قابلتوجه است و من هم همین نگرانی را دارم. با این حال، در نگاه بلندمدت، من هنوز اطمینان دارم که روابط چین و آمریکا سرانجام به مسیر درست بازخواهد گشت. ولی در شرایط کنونی، همانطور که گفتی، بهراستی نشانههایی از تنش وجود دارد. پس میخواهم از تو بپرسم: از دید تو، «بدترین سناریو» در روابط چین و آمریکا چیست؟ چون در فضای مجازی چین، بسیاری از کاربران نگراناند که شاید میان دو کشور جنگی دربگیرد. آیا چنین احتمالی واقعاً وجود دارد؟
برندان مولوانی: من با بسیاری از مقامها و تحلیلگران آمریکایی درباره همین موضوع صحبت کردهام. بله، امکان وقوع جنگ وجود دارد — این یک واقعیت تلخ است — اما کاملاً میتوان از آن پیشگیری کرد.
من همیشه به مردم توصیه میکنم کتاب «جنگی که میتوان از آن پرهیز کرد» اثر کوین راد (Kevin Rudd)، سفیر کنونی استرالیا در ایالات متحده، را بخوانند. چون در روابط چین و آمریکا راههای بسیاری برای پرهیز از لغزش بهسوی جنگ وجود دارد. به باور من، این نهتنها برای دو کشور، بلکه برای کل منطقه و حتی جهان حیاتی است.
بله، بدترین حالت بدون تردید بروز نوعی درگیری نظامی گسترده است — و چنین احتمالی واقعاً وجود دارد. اما در عین حال، مسیرهای متعددی نیز برای جلوگیری از این نتیجه وجود دارد؛ راههایی که میتوان از طریق نوعی تفاهم یا اجماع، مانع بروز درگیری شد. این همان جهتی است که همه ما باید در آن بکوشیم. درست به همین دلیل است که گفتوگو و تبادل نظر اهمیت دارد — حتی اگر تنها برای درک این باشد که طرف مقابل چه میاندیشد.
وانگ ون: کاملاً با تو همعقیدهام. آقای کوین راد هم از دوستان قدیمی من است؛ او بارها به مؤسسهی ما آمده و گفتوگوهای عمیقی با ما داشته است. کتاب او واقعاً نمونهای کلاسیک و خواندنی است.
اما از سوی دیگر، همانطور که گفتی، گفتوگو کافی نیست — باید مشاهدهی میدانی هم صورت گیرد. این دقیقاً همان دلیلی است که میخواستم تو را به چین دعوت کنم تا خودت از نزدیک اوضاع را ببینی و ارزیابی کنی. بنابراین اجازه بده از زاویهی همین «مشاهده» بپرسم: تو بهعنوان یک افسر ارشد سابق ارتش آمریکا و کارشناس باسابقهی مسائل چین، سالهاست که مسائل چین را دنبال میکنی. آیا رژهی نظامی پکن در اکتبر ۲۰۲۵ را پیگیری کردی؟ نظرت دربارهی تحولات نظامی اخیر چین چیست؟
برندان مولوانی: بله، البته که آن را بهدقت دنبال کردیم. یکی از محورهای اصلی پژوهش مؤسسه ما بررسی توانمندیهای هوانوردی و فضایی چین است، بنابراین این رژه یکی از موضوعات کلیدی تحلیل ما بود.
بهنظر من، این رژه بهروشنی نشان داد چین تا چه اندازه در مسیر نوسازی نظامی پیش رفته است. این مراسم فرصتی بود تا چین نهتنها برای مردم خود، بلکه برای جامعهی جهانی، سطح پیشرفت و تغییرات بنیادین ارتش آزادیبخش خلق را به نمایش بگذارد. اگر به دههی ۱۹۹۰ یا حتی اوایل قرن بیستویکم بازگردیم، همه میدانستند که ارتش چین هنوز راهی طولانی در پیش دارد. در آن زمان برنامهی مدرنیزاسیون وجود داشت، اما هنوز تحقق نیافته بود؛ هدفِ «رسیدن به کشورهای پیشرو» مطرح بود، اما فاصله همچنان زیاد بود.
رژهی ملی ۱۹۹۹ — عبور موشک بالستیک قارهپیمای «دونگفِنگ–۳۱» از میدان تیانآنمن
این رژه نشان داد ثمرهی سرمایهگذاریهای گسترده سالهای اخیر چگونه به بار نشسته است — بهویژه سرمایهگذاری بر نیروی انسانی. از اواخر دوران جیانگ زِمین، تا دوران هو جینتائو و امروز در رهبری شی جینپینگ، چین منابع عظیمی را صرف پرورش استعدادها، مهندسان و دانشمندان کرده است. این منابع، با سیاست «ادغام نظامی–غیرنظامی»، مستقیماً به ساختار ارتش تزریق شدهاند.
در این رژه، نتایج همهی این تلاشها آشکار بود: از برتری چین در فناوری تسلیحات مافوق صوت، تا سرمایهگذاری عظیم در سامانههای بدون سرنشین هوایی، دریایی و زیردریایی؛ از توسعهی نیروهای فضایی و اطلاعاتی جدید، تا تقویت یگانهای پشتیبانی سایبری و فضایی.
و شاید برجستهترین بخش، نمایش عمومی «قابلیت بازدارندگی سهگانه هستهای» برای نخستینبار بود — اقدامی که نشان داد سرعت پیشرفت چین در حوزهی راهبردی بسیار فراتر از پیشبینیهای بیشتر ناظران بوده است.
وانگ ون: تو بهتازگی از دو روی یک سکه سخن گفتی — از یک سو، سرعت پیشرفت چشمگیر چین در سالهای اخیر؛ و از سوی دیگر، فاصلهای که هنوز میان توان نظامی چین و آمریکا وجود دارد و ما خودمان نیز آن را میپذیریم.
بنابراین اجازه بده پرسشی حساستر مطرح کنم:
اگر روزی فرصت پیدا میکردی تا بهعنوان «استاد» در ارتش آزادیبخش خلق چین تدریس کنی، به نظر تو در چه زمینههایی این ارتش میتواند از ارتش آمریکا بیاموزد؟
و برعکس، فکر میکنی ارتش آمریکا در چه بخشهایی میتواند از تجربه ارتش چین درس بگیرد؟
به بیان دیگر، از نگاه تو، دو طرف در چه حوزههایی باید از یکدیگر یاد بگیرند؟
برندان مولوانی: این پرسش بسیار مهمی است — و در واقع، خودِ من نیز اغلب به همین موضوع میاندیشم: اگر من رهبر چین بودم، چگونه میاندیشیدم و چه تصمیمهایی میگرفتم؟
اگر قرار بود تجربهام را در اختیار ارتش آزادیبخش خلق چین بگذارم، میگفتم نشانههایی وجود دارد که بیان میکند ارتش چین نیز بهتدریج در حال بازاندیشی در شیوهی تفکر و فرهنگ سازمانی خود است. ما اکنون شاهد چنین تحولی هستیم. در آمریکا، این رویکرد را «فرماندهی بر پایه مأموریت» (Mission Command) مینامیم — ایدهای که بر تقویت بدنهی افسران جزء و درجهداران متکی است، و هدفش این است که به سطوح پایینتر ارتش اختیار و ابتکار عمل بیشتری بدهد.
رژهها و نمایشهای نظامی میتوانند سختافزار و فناوری پیشرفته را بهزیبایی نشان دهند، اما چیزی که رژه نمیتواند نمایش دهد این است: آیا نیروهای انسانیات رشد کردهاند؟ آیا آموزش مؤثر دیدهاند؟ آیا به اندازهی کافی بر انسان سرمایهگذاری کردهای تا مطمئن شوی این تجهیزات واقعاً بهخوبی بهکار گرفته میشوند؟
اگر قرار بود برای ارتش چین یک دورهی آموزشی طراحی کنم، اینها دقیقاً محورهای اصلی آن میبود.
اما در مورد ارتش آمریکا، باید از چیزی که ما آن را «تفکر آینهای» (Mirror Imaging) مینامیم، پرهیز کرد — یعنی فرض گرفتن اینکه «اگر من جای آنها بودم، چنین میکردم». این یعنی تصور کنی یک ژنرال آمریکایی هستی که فقط کلاه نظامی چین را بر سر گذاشتهای! این شیوه خطرناک است، چون نمیتوان با ذهنیت یک فرمانده آمریکایی، استراتژی چین را تحلیل کرد. برای درک واقعی باید از دیدگاه فرماندهان و استراتژیستهای چینی اندیشید، باید فهمید آنها با چه چالشهایی روبهرو هستند — چالشهایی که کاملاً با چالشهای آمریکا تفاوت دارند.
این تفاوت در شرایط، به معنای تفاوت در تجهیزات، سامانهها، تاکتیکها، فناوری، رویههای عملیاتی و حتی تفکر راهبردی است.
و این ما را دوباره به همان نکته پیشین میرساند: اگر میخواهی چین را بفهمی، باید با چینیها ارتباط برقرار کنی. باید با آنها دربارهی مسائل واقعی گفتوگو کرد — مثلاً بپرسی:
«دیدگاه شما درباره استفاده از هوش مصنوعی در کنترل تسلیحات هستهای چیست؟»
یا «نظر شما درباره استفاده از هوش مصنوعی در هدایت جنگندهها یا گروههای پهپادی چیست؟»
ما لازم نیست در این مسائل همنظر باشیم، اما باید از خلال گفتوگو، شیوه اندیشیدن چین را بفهمیم.
به همین دلیل، هرگاه فرصتی برای گفتوگو با ژنرالها و سیاستگذاران آمریکایی پیدا میکنم، همیشه بر یک نکته تأکید دارم: باید از دیدگاه چین بیندیشید.
ببینید هدف چین، حزب کمونیست و ارتش آزادیبخش چیست؟ و چگونه میخواهند در چارچوب نظام سیاسی و نهادی خود به آن اهداف برسند؟
سؤال اصلی این نیست که «اگر آمریکا جای چین بود چه میکرد»، بلکه باید پرسید: «چین در جایگاه خودش چه خواهد کرد؟»
این همان دو روی یک سکه است: از یک سو، ارتش آزادیبخش خلق باید — مانند کل نظام چین — سرمایهگذاری بیشتری روی انسان انجام دهد و به نیروهای خود اختیار بیشتری ببخشد؛ و از سوی دیگر، آمریکا باید دوباره یاد بگیرد چگونه مردم چین را واقعاً درک کند.
به یاد دارم آماری شنیدم — گرچه مطمئن نیستم دقیق باشد — مبنی بر اینکه تعداد دانشجویان چینی در دانشگاه جورجتاون آمریکا از کل دانشجویان آمریکایی در چین بیشتر است.
این واقعاً وضعیت نگرانکنندهای است، و ما باید آن را تغییر دهیم.
نیروهای مسلح چین و آمریکا هنوز فرصت همکاری دارند
وانگ ون: جالب است. تو اشاره کردی که همکاری میان نیروهای مسلح چین و آمریکا هنوز هم ممکن است — و من کاملاً با این دیدگاه موافقم. همانطور که گفتی، ما به گفتوگو نیاز داریم. در واقع، در گذشته هم نمونههایی از این همکاری وجود داشته است؛ مثلاً در مأموریتهای مقابله با دزدی دریایی در سواحل سومالی، دو ارتش ناچار بودند برای حفظ امنیت دریایی همکاری کنند.
امروز نیز وظایف مشترک بسیاری وجود دارد که میتواند پایه همکاری باشد. به همین دلیل، من معتقدم همانطور که تو تأکید کردی، تداوم گفتوگو میان نیروهای نظامی دو کشور اهمیت بسیار زیادی دارد.
افزون بر تهدیدهای سنتی نظامی، ما اکنون با چالشهایی نوظهور همچون تغییرات اقلیمی، امنیت سایبری و بیماریهای همهگیر روبهرو هستیم. پرسش بعدی من این است: به نظر تو، ارتش آمریکا باید چگونه این عوامل را در برنامهریزی کلان راهبردی و ارزیابی ریسک خود بگنجاند؟ و آیا در حال حاضر یا در آیندهی قابل پیشبینی، چین و آمریکا میتوانند در این حوزهها فضای همکاری گستردهای داشته باشند؟
برندان مولوانی: در آیندهی پیش رو، بیتردید چنین امکانی وجود دارد. یکی از دو مسئلهای که پیشتر به آن اشاره کردم، کاربرد هوش مصنوعی است — و بهگمان من، این بدون شک موضوعی است که باید با نهایت جدیت دربارهاش بیندیشیم.
همانطور که در جنگ روسیه و اوکراین دیدیم، استفاده از پهپادها و کاربرد بالقوه گستردهی هوش مصنوعی، هرچند هنوز در مراحل ابتدایی است، اما میتواند سرعت تشدید درگیریها را بهطرز چشمگیری تغییر دهد. من معتقدم هم برای آمریکا و هم برای چین، منفعت مشترک در این است که بتوانند روند تشدید هر بحران یا درگیری را خودشان کنترل کنند — نه اینکه رایانهها یا نهادهای خارجی بهجای انسان تصمیم بگیرند.
از این رو، درک مفاهیم کلیدی، فهم معنای اصطلاحات مرتبط، و روشن ساختن اینکه هر کشور چگونه این مفاهیم را تفسیر میکند، میتواند زمینهساز گفتوگو و همکاریای باشد که هیچ لطمهای به امنیت ملی دو طرف —چه چین و چه آمریکا— وارد نکند.
چنین گفتوگوهایی به باور من به ثبات جهانی کمک خواهد کرد. این یک بُعد ماجراست. بُعد دیگر، چگونگی مدیریت بحرانهای جاری در جهان است. امیدوارم اوضاع خاورمیانه اکنون تا حد زیادی رو به آرامش رفته باشد. بهگمانم توافق صلح بهزودی امضا خواهد شد و دو طرف آن را پذیرفتهاند، که این میتواند به کاهش تنشها کمک کند.
اگر ما بتوانیم راهی بیابیم تا بهصورت مشترک برای توقف جنگ در اوکراین تلاش کنیم — و با بهرهگیری از ابزارهای نظامی، دیپلماتیک و اقتصادی، روندی صلحآمیز برای بازگرداندن اوضاع به حالت پیش از جنگ ایجاد کنیم — آنگاه من فکر میکنم این خود نمونهای از همکاری بالقوه میان چین و آمریکا خواهد بود؛ همکاریای که هم میتواند در سطح نظامی و هم در سطوح دیپلماتیک و اقتصادی تحقق یابد.
در چنین زمینههایی که هدف آن حفظ ثبات است، ما میتوانیم با گامهای کوچک آغاز کنیم، آجر به آجر، پایههایی برای اعتماد و همکاری بسازیم و سپس همین پایهها را به همکاریهای گستردهتر میان دو کشور گسترش دهیم.
وانگ ون: پرسش بعدی من این است: اگر به آیندهی پنج تا ده سال پیشِ رو نگاه کنیم، چه تهدیدهایی در حوزه امنیت ملی بیش از همه تو را نگران میکند — آنقدر که حتی خواب را از چشمت میگیرد؟ به نظر تو بزرگترین تهدید علیه امنیت ایالات متحده چیست؟
برندان مولوانی: این سؤال بسیار خوبی است — و پاسخ دادن به آن دشوار، چون تهدیدها واقعاً متنوعاند و نمیتوان فقط یکی را برگزید.
البته ما منتظریم نسخهی جدید «راهبرد امنیت ملی» و «راهبرد دفاع ملی» منتشر شود. انتظار میرود که این اسناد تمرکز بیشتری بر چالشهایی داشته باشند که خودِ سرزمین اصلی آمریکا را هدف قرار میدهند — حوزهای که به باور من در سالهای گذشته تا حد زیادی دستکم گرفته شده است.
بهنظر من، بزرگترین چالش، حفظ ثبات و تداوم توان بازدارندگی در برابر انواع رفتارهای تهاجمی در سطح جهان است — فارغ از اینکه منبع تهدید از کجا باشد. صادقانه بگویم، یکی از عوامل بالقوهی بیثباتکننده، موشکهای بالستیک متعارف و قارهپیما هستند؛ زیرا چنین تسلیحاتی میتوانند احتمال تشدید ناخواستهی درگیریها را بهشدت افزایش دهند.
در کنار این، رفتارهای تحریکآمیز روسیه نیز جای نگرانی دارد. ما معمولاً اینگونه اقدامات را «فعالیتهای منطقهی خاکستری» مینامیم — هرچند خودم شخصاً از این اصطلاح خوشم نمیآید. اما واقعیت این است که چنین اقدامات فشاری علیه متحدان ناتو ممکن است آمریکا و شرکایش را بهسمت درگیری گستردهتری در اروپا بکشاند، که طبعاً برای ما بسیار نگرانکننده است.
بنابراین، باید دو کار را همزمان انجام دهیم:
از یک سو، اطمینان حاصل کنیم که بحران و جنگ در اوکراین هرچه زودتر و بهصورت باثبات پایان یابد؛ و از سوی دیگر، مراقب باشیم که دامنهی درگیری گسترش پیدا نکند.
آگوست امسال — دیدار ترامپ با زلنسکی در کاخ سفید (نیویورک تایمز)
صادقانه بگویم، من با خوشبینی محتاطانه باور دارم که چین در پنج سال آینده دست به اقدام نظامی نخواهد زد. در بلندمدت ممکن است برخی شکافها و تضادهای ساختاری حلنشده باقی بمانند، اما در مورد اختلافات با فیلیپین یا در دریای جنوبی چین، تصور نمیکنم این مسائل به درگیری بزرگی تبدیل شوند که تهدیدی جدی برای آمریکا باشد.
البته منطقهی آسیا-پاسیفیک چالشهای خاص خود را دارد، و موضوع تایوان بیتردید حساسترین آنهاست؛ بااینحال، اختلافات در دریای شرقی و جنوبی چین نیز باید از طریق تداوم گفتوگو مدیریت شود تا از هرگونه تشدید جلوگیری گردد.
در یک جمعبندی کلی، میتوانم بگویم که اولویت تهدیدها برای آمریکا، پیش از هر چیز، چالشهای درونسرزمینی است؛ سپس خطرات ناشی از روسیه در اروپا، و در مرتبهی بعد، بیثباتی مزمن در خاورمیانه. البته امیدوارم از این پس اوضاع آن منطقه اندکی آرامتر شود. اگر حماس، حزبالله و دیگر نیروهای نیابتی وابسته به رژیم ایران نتوانند همچون گذشته آشوب و تفرقه بیافرینند، و در عوض اسرائیل و آمریکا برای پیشبرد صلح گام بردارند، آنگاه منطقه تا حدی «خنکتر» خواهد شد و از تنشهای بیپایان فاصله خواهد گرفت.
وانگ ون: بله، جنگها در نقاط مختلف شعلهورند. اما آنچه برای من مهمتر است، این است که بدانم ایالات متحده چه اصول یا دستورالعملهای جدیدی برای جلوگیری از بروز جنگهای بیشتر در پیش گرفته است؟
برخی منتقدان، نقش ارتش آمریکا را در حفظ صلح جهانی زیر سؤال میبرند؛ حتی خود دونالد ترامپ نیز بارها گفته که او از وقوع «شش یا هفت جنگ» جلوگیری کرده است، و شاید از اینکه هرگز جایزهی صلح نوبل را نگرفت، کمی دلخور باشد.
سؤالم این است: چرا در چند سال اخیر، اینهمه جنگ روی داده؟ آیا امروز در مقایسه با گذشته، درگیریها واقعاً بیشتر شدهاند؟ و اگر چنین است، قواعد جدید ارتش آمریکا برای عمل در این وضعیت چیست؟
برندان مولوانی: به باور من، اگر از چشمانداز جهانی نگاه کنیم، همواره در جایی از دنیا نوعی جنگ یا درگیری وجود دارد. بدیهی است که جنگ کنونی در اروپا — یعنی جنگ روسیه و اوکراین — نخستین جنگ بزرگ کلاسیک طی چند دههی اخیر است. اما در خاورمیانه و آفریقا، وضعیت از منطقهای به منطقهی دیگر متفاوت است؛ درحالیکه خوشبختانه، آسیا و آسیای جنوبشرقی در مجموع در وضعیت آرامتری قرار دارند.
در گذشته نیز در این مناطق درگیریهای کوچک و شورشهایی وجود داشته است، اما اکنون اوضاع نسبتاً باثباتتر است. آمریکای لاتین نیز در کل منطقهای نسبتاً آرام و متکی به راهحلهای دیپلماتیک شده است، که نشانهای مثبت است. از این منظر، من با این ادعا که «در دو سال اخیر جهان از ده یا بیست سال گذشته ناآرامتر شده» چندان موافق نیستم.
بدون شک، رسانههای نوین و توانایی هر شهروند برای بارگذاری اطلاعات و تصاویر در اینترنت باعث شدهاند تا مردم احساس کنند که «در همهجا اتفاقی میافتد» و جهان بهسوی آشوب میرود. اما این احساس همیشه بازتاب واقعیت نیست.
از منظر نظامی، ایالات متحده همچنان متعهد به حمایت و دفاع از دولت خود، متحدان و شرکایش است و در سطح جهانی برای ثبات، امنیت و صلح تلاش خواهد کرد. البته این مأموریت به دو توانایی نیاز دارد:
۱. توانایی بازدارندگی از جنگ؛
۲. و در صورت لزوم، توانایی توقف آن.
به همین دلیل ما باید قاطع و تهاجمی باقی بمانیم. شاید واژهی “aggressive” (تهاجمی) تعبیر دقیقی نباشد؛ من ترجیح میدهم بگویم «درگیر و مشارکتجو». یعنی ایالات متحده باید در سراسر جهان بهطور فعال با متحدان و شرکای خود همکاری کند، و درعینحال با بازیگرانی که ممکن است منافع استراتژیک ما یا دوستانمان را به چالش بکشند، وارد تعامل و بازدارندگی شود.
حتی اگر در سالهای آینده تمرکز خود را تا حدی تغییر دهیم و از اروپا و آسیا بخواهیم که نقش فعالتری در دفاع جمعی بر عهده بگیرند — مثلاً ژاپن و کره جنوبی در آسیا یا متحدان اروپایی در ناتو — باز هم ایالات متحده شریک اصلی و رهبر توانمندی خواهد بود که قابلیتهایی را در اختیار دارد که هیچ کشور دیگری فعلاً نمیتواند فراهم کند.
بهطور خلاصه، این همان تصویری است که من از حضور و نقش آیندهی ارتش آمریکا در جهان دارم: حضوری پایدار، اما با شکل و توازن جدیدی از همکاری و تقسیم مسئولیتها.
داراییهای فضایی در آینده اهمیتی حیاتی خواهند داشت، اما حفاظت از آنها همچنان دشوار است
وانگ ون: بله، اگر به جنگهای اخیر نگاه کنیم، همه میدانند که هوش مصنوعی و پهپادها امروزه به شیوههایی کاملاً جدید در میدان نبرد بهکار گرفته میشوند. البته هوش مصنوعی هنوز به معنای واقعی کلمه «خودمختار» نیست. اما همانطور که تو اشاره کردی، تسلیحات مافوقصوت و فناوریهای فضایی نیز در حال دگرگونکردن ماهیت جنگ هستند.
بنابراین پرسشم این است: از این جنگهای مدرن مهم، بهویژه جنگ اوکراین، ارتش آمریکا چه درسها و تجربههای تازهای آموخته است؟
برندان مولوانی: بیتردید، امروز همه توجهها به سرعت شگفتانگیز تحولات در حوزهی پهپادها و سامانههای بدون سرنشین معطوف شده است — بهویژه آنچه در جنگ اوکراین دیدیم. اوکراینیها، در حالی که عملاً نیروی دریایی نداشتند، توانستند با تکیه بر پهپادها و موشکها توان رزمی نیروی دریایی روسیه را تا حد زیادی از بین ببرند.
در این جنگ، هر بار که نوعی جدید از پهپاد یا فناوری ظاهر شد، بلافاصله پاسخ متقابل نیز پیدا شد:
روسیه مدل جدیدی از پهپاد را به کار گرفت، اوکراین روشهای مقابلهای تازهای توسعه داد؛ سپس اوکراین فناوری تازهای معرفی کرد، و روسیه باز هم واکنش نشان داد.
این چرخهی مداوم نوآوری و ضدنوآوری و سرعت حیرتانگیز آن، برای غرب چشمگشا بود.
به همین دلیل، بسیاری از شرکتهای دفاعی غیرسنتی در آمریکا اکنون تمرکزشان را بر این گذاشتهاند که:
چگونه میتوان در سطح نرمافزار نوآوری کرد؟
چطور میتوان چرخهی توسعه و بهروزرسانی فناوری را چابکتر ساخت؟
و مهمتر از همه، چگونه میتوان این فرایند سریع را در چارچوب یک بوروکراسی کند و سنگین — که معمولاً واکنش سریع ندارد — جای داد؟
اما جنبهی دیگر این تحولات، فضا است. همانطور که اشاره کردی، در واقع اولین گلولهی جنگ روسیه و اوکراین در فضا شلیک شد.
در آغاز جنگ، حملات سایبری و اخلال در سامانههای ماهوارهای بخش مهمی از عملیات اولیه را تشکیل داد.
امروزه با افزایش عملیات موسوم به «نزدیکشدن ماهوارهها به یکدیگر و انجام مانورهای پیچیده» (Rendezvous and Proximity Operations, RPO) و با فعالتر شدن ماهوارهها در تغییر وضعیت و موقعیت مداری، موضوع فضا بیش از پیش حساس شده است.
چین، آمریکا، اروپا و ژاپن همگی در حال توسعهی سریع توانمندیهای فضایی هستند، و این یعنی داراییهای فضایی روزبهروز اهمیت بیشتری پیدا میکنند.
اما در عین حال، این داراییها هنوز بسیار آسیبپذیرند.
از یک سو، خوشبختانه تاکنون هیچگاه شاهد جنگ فیزیکی و پرانرژی (Kinetic War) در فضا نبودهایم؛ اما از سوی دیگر، جنگ نرمافزاری (Software War) عملاً رخ داده است — از جمله حملات سایبری، اخلال در شبکههای زمینی و حملات به زیرساختهای پشتیبانی. اگر کل معماری فضایی را در نظر بگیریم، شامل ایستگاههای زمینی، در واقع جنگ در فضا پیشتر آغاز شده است.
۱۶ مه ۲۰۲۰ — پرچم «نیروی فضایی ایالات متحده» در دفتر بیضیشکل کاخ سفید به دونالد ترامپ اهدا شد. — منبع: ABC
بنابراین، با توجه به سرعت پیشرفت چین در عرصهی نظامی و غیرنظامی، ما باید با دقت بسیار بالا این تحولات را زیر نظر بگیریم.
از پروژههایی مانند گُووانگ (Guowang)، ماهوارهی G–۱۶ و دهها برنامه دیگر گرفته تا پرتابهای پیدرپی ماهوارهها توسط چین.
در آمریکا نیز چهرههایی چون ایلان ماسک، جف بزوس و دولت ایالات متحده هرکدام نقش فزایندهای در رقابت فضایی دارند .در نتیجه، داراییهای فضایی در آینده حیاتیتر از همیشه خواهند بود، اما در عین حال، حفاظت و دفاع از آنها دشوارتر از همیشه خواهد بود.
ما باید مطمئن شویم که فضا همچنان برای همهی کشورها باز، آزاد و قابل استفاده باقی بماند، و قربانی ویژگیهای خاص فیزیکی و هندسی خود نشود. همچنین ضروری است که هرگونه درگیری احتمالی در فضای ماورای جو محدود باقی بماند و به تخریب بلندمدت یا اثرات غیرقابل بازگشت منجر نشود.
در مجموع، وقتی به جنگ اوکراین بهعنوان نمونهای کوچک از آینده جنگها نگاه میکنیم، پرسشهایی بنیادین مطرح میشود: اگر در پنج تا ده سال آینده، درگیری بزرگ دیگری رخ بدهد، چگونه پیش خواهد رفت؟ و مهمتر از آن، پیامدهای آن برای بشریت چه خواهد بود؟
چین بهنظر میرسد نخستین کشوری خواهد بود که دوباره انسان را به ماه میفرستد
وانگ ون: سؤال پایانی من درباره رقابت فضایی چین و آمریکاست. همانطور که میدانیم، احتمالاً تا سال ۲۰۲۹ یا ۲۰۳۰ فضانوردان چینی موفق خواهند شد بر سطح ماه گام بگذارند. در رسانهها نیز گزارشهای زیادی دربارهی پیشرفتهای چین در حوزه فناوری فضایی منتشر شده است. به نظر شما، طی پنج سال آینده، رقابت نظامی میان چین و آمریکا در «عصر جدید فضا» چگونه پیش خواهد رفت؟
برندان مولوانی: سؤال بسیار دقیقی است. بهصراحت بگویم، در حال حاضر به نظر میرسد چین واقعاً ممکن است نخستین کشوری باشد که بار دیگر انسان را به ماه میفرستد. اگر قرار بود در لاسوگاس یا ماکائو روی این موضوع شرطبندی کنم، قطعاً روی چین شرط میبستم.
از منظر نظامی، ایالات متحده همچنان از برتری قابلتوجهی برخوردار است. البته به باور من، ارتش آزادیبخش خلق چین در حال کاهش فاصله خود با آمریکا در برخی زمینههاست، اما در پنج سال آینده هنوز نمیتواند بهطور کامل این شکاف را پر کند. این امر بیش از هر چیز ناشی از ماهیت مزیتهای فعلی آمریکاست.
نکتهای که چین در آن عملکرد قابلتوجهی داشته، سیاست «ادغام نظامی–غیرنظامی» است؛ یعنی بهرهگیری از ظرفیت علمی، فناورانه و تجاری کشور برای تقویت توان نظامی. پروژههایی مانند «گووانگ» (شبکهی ملی ماهوارهای) و «تیانفَن» (بادهای آسمانی) دقیقاً در همین راستا تعریف شدهاند و بدون تردید، موجب ارتقای توان فضایی چین در حوزهی نظامی خواهند شد.
این روند همچنین آمریکا و متحدانش را واداشته تا برای نخستینبار بهطور جدی بیندیشند که این تحولات دقیقاً چه معنایی دارد؟ «قواعد بازی» در فضا چیست؟ ما نیازمند گفتوگویی صریح و راهبردی با چین — و شاید با روسیه نیز — هستیم تا روشن شود کدام داراییها نظامی محسوب میشوند، کدامها شبهنظامی یا پشتیبان عملیات نظامیاند، و کدامها صرفاً علمی یا تجاریاند. همچنین باید دربارهی «قواعد درگیری» و «قوانین حرکت» در فضا به توافق برسیم. اینها مسائلی هستند که باید هرچه زودتر مورد بحث قرار گیرند.
در حوزهی رقابت نظامی فضایی، ایالات متحده با سرعت چشمگیری در حال پیشرفت است و به باور من، در پنج سال آینده نیز در این عرصه — چه از نظر فناوری و چه از لحاظ ظرفیت — همچنان پیشتاز باقی خواهد ماند. اما چین نیز کشوری است که بهسرعت یاد میگیرد، توان میسازد و فاصله را کم میکند.
تاریخ نشان میدهد که هیچ قدرتی برای همیشه در جایگاه برتر باقی نمیماند. همانگونه که چین طی قرنها در صدر تمدن جهانی بود، اما در قرن نوزدهم بهسرعت افول کرد. بنابراین هیچ دلیلی وجود ندارد که تصور کنیم ایالات متحده تا ابد در حوزه فضا یا نظامی در موقعیت بلامنازع باقی خواهد ماند.
تصویر مربوط به پرتاب «آرتمیس ۱» در سال ۲۰۲۱ است. در ارزیابی سال ۲۰۱۱ زمان پرتاب «آرتمیس ۲» بین سالهای ۲۰۱۹ تا ۲۰۲۱ برآورد شده بود، اما پس از چندین بازنگری، این پرتاب به آوریل ۲۰۲۶ موکول شده است. (مأموریتهای Artemis I و II بخشی از برنامه فضایی آمریکا برای بازگرداندن انسان به ماه هستند.)
در مورد حوزهی تجاری و غیرنظامی — میدانم سؤال شما ناظر به بعد نظامی است — اما بهگمانم در بخشهای غیرنظامی و تجاری، چین نشان داده که از توانایی قابلتوجهی در برنامهریزی بلندمدت، طراحی پروژهها، سیاستگذاری و تخصیص منابع مالی برخوردار است، و از همه مهمتر، این کشور اهل انجام کارهای دشوار است.
چین قصد دارد به ماه برود، به مریخ سفر کند، بر روی اجرام میانسیارهای فرود بیاید تا تحقیقات علمی و توسعهی فناوری انجام دهد، و شاید در مقطعی حتی به استخراج منابع از آنها بپردازد. همانطور که پیشتر اشاره کردم، نظام سیاسی چین بهتدریج زنجیرهی کاملی از توانمندیها — از پایههای فناورانه و تحقیقاتی گرفته تا نخبگان علمی و مهندسی — ایجاد کرده است که به آن اجازه میدهد دست به چنین مأموریتهای پیچیدهای بزند.
بنابراین اگر افق زمانی را به ۱۰ تا ۱۵ سال آینده گسترش دهیم، هیچکس نباید از این دستاوردها شگفتزده شود. در واقع، باید انتظار داشت چین دقیقاً همان برنامههایی را که امروز طراحی کرده، در عمل اجرا کند.
ثبات در ۲۵ سال آینده، تنها چیزی است که میتوان «بهطور قطع» گفت رخ نخواهد داد
وانگ ون: حالا که دربارهی آینده صحبت میکنیم، مایلم نکتهای را نیز با شما در میان بگذارم. در دانشگاه رنمین چین، ما در حال تدوین برنامهای توسعهمحور تا سال ۲۰۵۰ هستیم. هدف آن است که پس از پایان دوره اهداف توسعهی پایدار سازمان ملل (SDG ۲۰۳۰)، بتوانیم برای مسیر توسعهی آینده بشریت، یک روششناسی و نقشه راه جدید ارائه کنیم.
بنابراین آخرین سؤال من این است: شما چطور جهانِ سال ۲۰۵۰ را تصور میکنید؟ همانطور که میدانید، ۲۰۵۰ همچنین سالی است که چین تحقق هدف «احیای ملت چین» را وعده داده است. شاید سؤال من کمی حساس یا چالشبرانگیز باشد، اما آیا تا آن زمان قدرت نظامی چین ممکن است از آمریکا پیشی بگیرد؟ و اساساً، در سال ۲۰۵۰، چین و آمریکا چه نقشها و مسئولیتهای جدیدی بر عهده خواهند داشت؟
برندان مولوانی: سؤال فوقالعادهای است. پیش از هر چیز، امیدوارم هر دوی ما تا سال ۲۰۵۰ زنده باشیم و بتوانیم آن روز را با چشم خود ببینیم.
وانگ ون (با خنده): قطعاً زنده خواهیم بود، صددرصد!
برندان مولوانی: در آن زمان، احتمالاً فرزندان ما در سنی خواهند بود که امروز ما هستیم، و بهگمانم جهان بسیار جالبی پیش رو خواهد بود.
اینکه آیا آمریکا در آن زمان هنوز بزرگترین و قدرتمندترین ارتش جهان را خواهد داشت یا نه، حقیقتاً نمیدانم — چون ۲۵ سال فاصله زمانی بسیار طولانی است. کافی است به ۲۵ سال پیش نگاه کنیم: وضعیت آمریکا، چین و روسیه در آن زمان با امروز کاملاً متفاوت بود. فناوری نیز پیوسته در حال تحول است. مسئلهی اصلی نه اندازه ارتش، بلکه توان بهرهگیری مؤثر از فناوری و سرمایهی انسانی، علمی و صنعتی برای صیانت از منافع ملی است.
از نظر من، چین این ظرفیت را دارد که تا آن زمان به هدف خود یعنی ساخت «ارتشی در تراز جهانی» برسد — یا دستکم به سطحی نزدیک به آمریکا. این امر کاملاً ممکن است. با این حال، چین با چالشهای مهمی روبهروست: ساختار جمعیتی، وضعیت اقتصادی، تغییرات اقلیمی و آلودگی محیطزیست. هر یک از این عوامل میتواند باعث شود مسیر توسعهی چین با وقفه یا عقبگرد مواجه شود.
در سوی مقابل، آمریکا نیز مشکلات خود را دارد: بیثباتی اجتماعی، شکافهای داخلی، و نوسانات اقتصادی. هیچ کشوری مصون از چالش نیست.
واقعیت این است که نااطمینانی همیشه وجود دارد. هیچکس صد سال پیش پیشبینی نکرد که بحران بزرگ اقتصادی و سقوط بازار سهام چه تأثیری بر آمریکا و اقتصاد جهانی خواهد گذاشت. بنابراین، تنها چیزی که میتوانم با اطمینان بگویم این است که در ۲۵ سال آینده، «ثبات پایدار» تنها چیزی است که بهطور قطع اتفاق نخواهد افتاد.
من بر این باورم که چین از برنامهریزی بسیار منسجم و ساختاری کارآمد برای اجرای این برنامهها برخوردار است. اگر این کشور بتواند از درگیریها و جنگهای غیرضروری پرهیز کند و مسیر توسعهی صلحآمیز را ادامه دهد، هیچ دلیلی وجود ندارد که نتواند به اهداف خود دست یابد. البته این مسیر آسان نخواهد بود. در همین حال، ایالات متحده و متحدانش نیز در حال پیشرفتاند و بهتدریج همافزایی و همگرایی بیشتری میان آنان شکل میگیرد.
بزرگترین امید من برای جهانِ سال ۲۰۵۰ این است که در آن زمان، ما شاهد نظام بینالمللی باثباتتری باشیم؛ جهانی که در آن تعارضهای فعال کمتر شده و قدرتهای بزرگ — چه بهصورت منفرد و چه در قالب چند بلوک — توانستهاند شیوههایی مؤثر برای کنترل بحرانها و جلوگیری از درگیری پیدا کنند. در چنین جهانی، اختلافات دیگر از مسیر نظامی حل نخواهد شد، بلکه دیپلماسی و گفتوگو ابزار اصلی مدیریت چالشها خواهند بود.
من انتظار دارم تا آن زمان، چین، آمریکا، شاید روسیه، و همچنین هند و برزیل — و بیتردید متحدان ناتو — همگی از تسلیحات پیشرفته و فناوریهای نظامی بسیار توانمندی برخوردار باشند. این تحول در واقع نوعی «دموکراتیزهشدن قدرت نظامی» در سطح جهانی خواهد بود، و به همین دلیل، ما باید در استفاده از این توانمندیها احساس مسئولیت عمیقتری داشته باشیم. آن جهان، بدون تردید، جهانی کاملاً متفاوت از امروز خواهد بود.
امروز تقریباً در جیب هر فرد یک تلفن همراه وجود دارد که قدرت پردازشی آن بیشتر از رایانههایی است که دههها پیش فضانوردان را به ماه فرستاد. حال تصور کنید در سال ۲۰۵۰، این ابزارها تا چه اندازه پیشرفتهتر خواهند شد — و چه کسانی آنها را در اختیار خواهند داشت. بنابراین، من معتقدم چین اکنون در مسیر درستی حرکت میکند.
نسبت بدهی عمومی ایالات متحده به تولید ناخالص داخلی (GDP)
منبع: دفتر بودجهی کنگرهی آمریکا
با این حال، چین و آمریکا هر دو با چالشی جدی روبهرو هستند — چالشی که بهنظر میرسد هیچکدام از دو کشور آن را بهاندازهی کافی جدی نگرفتهاند: بحران بدهی.
این مسئله میتواند در آینده به مانعی بزرگ بر سر راه توسعه پایدار تبدیل شود.
اگر آینده را مانند یک منحنی توزیع احتمال (Bell Curve) در نظر بگیریم، میتوان سناریوهای مختلفی را تصور کرد:
ممکن است چین دچار فروپاشی شود، یا آمریکا با بحران داخلی گسترده روبهرو گردد، یا حتی جهان وارد جنگی فراگیر شود. اما در عین حال، احتمال بسیار زیادی هم وجود دارد که ما بتوانیم از این بحرانها عبور کنیم و مسیر پیشرفت را ادامه دهیم.
در نهایت، این همان امید من نسبت به آینده است:
همانطور که پیشتر گفتم، برای نسلهای بعدی خود، باید مسئولانه رفتار کنیم تا از وقوع آن «نقاط بالقوه درگیری» جلوگیری کنیم و اجازه ندهیم آنها به واقعیت تبدیل شوند.
(این مقاله، ترجمه اختصاصی از گفتوگوی منتشرشده در وبسایت گوانچا (观察者网) است. محتوای این گفتوگو بیانگر دیدگاههای شخصی افراد مذکور بوده و لزوماً بازتابدهنده مواضع رسمی تحریریه نیست.)
پایان/
نظر شما