چین از تله‌ای گریخت که آمریکای لاتین در آن افتاد!

«پائولو نوگوئرا» مدیر سابق IMF با نگاهی صریح به روندهای جهانی می‌گوید چین دقیقاً در همان نقاطی موفق شد که آمریکای لاتین زمین خورد؛ چون نسخه‌های اقتصادی غرب را کورکورانه نپذیرفت و «مدل خودش» را ساخت. او معتقد است این انتخاب آگاهانه، چین را از تله‌های مالی و سیاسی‌ای نجات داد که کشورهای دیگر سال‌ها گرفتار آن بوده‌اند.

به گزارش تحریریه، پائولو نوگوئرا باتیستا جونیور (.Paulo Nogueira Batista Jrاقتصاددان برزیلی، معاون پیشین بانک توسعه جدید بریکس و مدیر اجرایی سابق صندوق بین‌المللی پول (IMF)، در جریان سفر به چین طی ماه‌های اکتبر و نوامبر چنین نوشت:

«دانای واقعی از تجربه دیگران درس می‌گیرد» و چین پیرو صادق این اصل است

جمله مشهور «وقتی چین بیدار شود، جهان را خواهد لرزاند» که معمولاً به ناپلئون نسبت داده می‌شود، سال‌هاست در سراسر جهان تکرار می‌شود.
امروز، چین کاملاً بیدار شده است؛ اما بسیاری از کشورها به‌ویژه کشورهای غربی و در رأس آن‌ها ایالات متحده هنوز نمی‌دانند چگونه با چالش‌هایی که خیزش چین برای نظام جهانی ایجاد کرده، روبه‌رو شوند.

در غرب، چین و روسیه به‌عنوان دو رقیب قدرتمند بلوک آتلانتیک (آمریکا و اروپا) دیده می‌شوند و همین موضوع باعث شده توجه شدیدی به رفتار و مسیر توسعه آنها معطوف شود.

حس «حسادت» در میان ملت‌ها دو گونه است:

۱. حسادت منفی و بدخیم: همان چیزی که امروز در آمریکا و اروپا دیده می‌شود؛ حسادتی که کشورها را وامی‌دارد برای جلوگیری از پیشرفت دیگران تلاش کنند.

۲. حسادت مثبت و خوش‌خیم: حسادتی همراه با تحسین؛ اینکه کشوری پیشرفت چین را می‌ستاید و می‌کوشد برخی عناصر موفقیت‌آمیز توسعه چین را، البته با تعدیل متناسب با شرایط خود، بیاموزد و به کار گیرد.

من هنگام نگارش این یادداشت در چین هستم. این سفر فرصتی دوباره به من می‌دهد تا این کشور بزرگ و شگفت‌انگیز را از نزدیک مشاهده کنم و بیشتر درباره مسیر توسعه آن بیاموزم.

بیسمارک زمانی گفته بود: «احمق از تجربه‌های خودش درس می‌گیرد، اما انسان خردمند از تجربه دیگران».
حتی اگر بسیاری از چینی‌ها این جمله را نشنیده باشند، در عمل از پیروان وفادار همین اصل‌اند. برای نمونه، چین از تجربه‌های آمریکای لاتین، بیش از هر چیز درس‌های منفی را آموخته است؛ این کشور با مشاهده خطاهای راهبردی ما، به‌خوبی فهمیده چه کارهایی را نباید انجام داد.

اگر بخواهم موفقیت چین در مقایسه با آمریکای لاتین را در یک جمله خلاصه کنم، باید بگویم:
برخلاف ما، چین توصیه‌های موسوم به «اجماع واشنگتن» را کنار گذاشت.
چین مستقل اندیشید و با موفقیتی چشمگیر، نسخه‌ای متناسب با شرایط، تاریخ و نیازهای خود خلق کرد. چین هر جا لازم بود از دیگران الهام گرفت و هر جا ضروری بود، نوآوری کرد.

پیش از آنکه درباره الگوی موفقیت چین اظهارنظر کنم، باید نکته‌ای را روشن سازم. من وانمود نمی‌کنم که با چند هفته سفر بتوانم درک عمیقی از کشوری به‌این‌حد پیچیده و متفاوت از برزیل داشته باشم.

البته من بیش از دو سال در شانگهای زندگی کرده‌ام؛ زمانی که میان سال‌های ۲۰۱۵ تا ۲۰۱۷ معاون بانک توسعه جدید بریکس بودم. اما اکنون هشت سال از ترک آن سمت می‌گذرد و چین از آن زمان تاکنون دگرگونی عظیمی را پشت سر گذاشته است.

علاوه بر این، هنگامی که هشت سال پیش در شانگهای بودم، آن‌قدر درگیر فرایند ایجاد این بانک چندجانبه—یکی از جاه‌طلبانه‌ترین پروژه‌های بریکس—بودم که فرصت چندانی برای شناخت ژرفای این کشور نداشتم؛ کشوری که همان‌طور که هنری کیسینجر توصیف کرده، نه یک «دولتملت» معمولی، بلکه یک تمدن خودبسنده و منحصربه‌فرد است.

 چین از تله‌ای گریخت که آمریکای لاتین در آن افتاد!

پائولو نوگوئرا باتیستا جونیور

چهل سال شگفت‌انگیز؛ خیزش تاریخی چین

چین در اواخر قرن بیستم بیدار شد و دیگر هرگز به خواب عمیق ادوار گذشته بازنخواهد گشت.
الگوی اقتصادی چین به موفقیتی خارق‌العاده دست یافته، اما جهان هنوز درک روشنی از آن ندارد. چگونه می‌توان ویژگی‌های این الگو را توصیف کرد؟ شاید بهترین راه، گفتن این باشد که این الگو چه چیزی نیست.

چین یک اقتصاد بازارِ صرف و ساده نیست؛ به بیان دیگر، این کشور از مدل کلاسیک یا سنتی سرمایه‌داری پیروی نمی‌کند. حتی تعبیر «سرمایه‌داری دولتی» که در محافل دانشگاهی و رسانه‌های غربی رایج است نیز چندان دقیق نیست.
نقش دولت در اقتصاد و جامعه آن‌قدر گسترده و تعیین‌کننده است که چنین برچسب‌هایی اغلب گمراه‌کننده‌اند.

باید تأکید کرد که به‌کار بردن اصطلاح «سرمایه‌داری دولتی» در مورد چین، نوعی نسبت‌دادنِ نادرستِ موفقیت چین به سرمایه‌داری است؛ حتی اگر این سرمایه‌داری «دولتی» نامیده شود. چنین نسبتی نه نقش واقعی این نظام را در پیشرفت چین توضیح می‌دهد و نه با ساختاری که چین واقعاً تجربه کرده، همخوان است. در واقع، چین هرگز چیزی به‌نام سرمایه‌داری دولتی به‌معنای دقیق غربی آن نداشته است.

همچنین کاملاً روشن است که مدلی که دنگ شیائوپینگ(邓小平) از سال ۱۹۷۸ بنا نهاد، هیچ شباهتی به الگوی شوروی در دوران اقتصاد برنامه‌ریزی مرکزی و حتی به الگوی پیشین خود چین نداشت.

آنچه چین در پی آن بود، بازآفرینی ساختار اقتصادی بود؛ ایجاد فضایی گسترده‌تر برای بازار و بخش خصوصی، اما در عین حال پرهیز از تکرار خطاهایی که گورباچف در دهه ۱۹۸۰، هم‌زمان با اجرای سیاست‌های «اصلاحات» و «گلاسنوست» (آزادی سیاسی)، مرتکب شد.

پس از بررسی دقیق تجربه دهه پایانی شوروی و همچنین مسیر دشوار روسیه در دهه ۹۰ میلادی، چین چه کرد؟ و مهم‌تر، چه نکرد؟ پاسخ را می‌توان در دو نکته اساسی خلاصه کرد:

۱. اصلاحات اقتصادی محتاطانه، تدریجی و بدون شوک

چین هرگز مانند روسیه به‌سوی «شوک‌درمانی»، خصوصی‌سازی گسترده یا آزادسازی ناگهانی حرکت نکرد.
گشایش اقتصادی به‌صورت تدریجی پیش رفت، بدون آنکه ساختار دولت فرو بپاشد، و در عین حال کنترل بر بخش‌های راهبردی اقتصاد به‌طور کامل حفظ شد.

۲. عدم اجرای «آزادی سیاسی»

چین مسیر لیبرالیزاسیون سیاسی را در پیش نگرفت. حزب کمونیست همچنان تنها حزب فراگیر و تأثیرگذار کشور است و قدرت آن بر جامعه و اقتصاد بسیار گسترده است.
در چین نیز مانند دیگر نقاط جهان، میلیاردرها و کارآفرینان بزرگ وجود دارند، اما هیچ‌کدام اجازه نمی‌یابند در سیاست دخالت کنند یا مسیر سیاست‌گذاری عمومی را رقم بزنند.

این وضعیت کاملاً برخلاف کشورهایی مانند ایالات متحده است؛ جایی که «قدرت» تقریباً همواره در اختیار «ثروت» است و آنچه نام «دموکراسی» به خود گرفته، عملاً به نوعی حکومت اُلیگارشی تبدیل شده است. (الیگارشی به سیستمی گفته می‌شود که در آن قدرت در دست گروه کوچکی از افراد مانند ثروتمندان، نخبگان سیاسی، یا نظامیان متمرکز است.)

 چین از تله‌ای گریخت که آمریکای لاتین در آن افتاد!

مبارزه‌ برق‌آسا با فساد

نکته مهم دیگری نیز وجود دارد: مبارزه با فساد در چین با شدتی کم‌نظیر دنبال می‌شود؛ مبارزه‌ای که در صورت لزوم، افراد قدرتمند و بلندپایه را نیز هدف قرار می‌دهد.
برخلاف آمریکا و بسیاری از کشورهای دیگر، برای میلیاردرهای چینی تقریباً غیرممکن است که سیاستمداران یا مقامات را بخرند. به همین دلیل، شکل‌گیری «حکومتی از دزدان» در چین به‌شدت مهار شده است.

 چین از تله‌ای گریخت که آمریکای لاتین در آن افتاد!

ژو یونگ‌کانگ(周永康)، عضو پیشین دفتر سیاسی مرکزی حزب کمونیست چین و یکی از قدرتمندترین چهره‌های امنیتی چین، در سال ۲۰۱۴ به‌دلیل رشوه‌خواری و سوءاستفاده گسترده از قدرت محاکمه و به حبس ابد محکوم شد.

 چین از تله‌ای گریخت که آمریکای لاتین در آن افتاد!

لی شیائومین(赖小民)، رئیس سابق شرکت مالی «هُوارونگ» و یکی از جنجالی‌ترین متهمان فساد اقتصادی چین، پس از افشای شبکه بزرگ رشوه‌گیری و سوءاستفاده مالی، در سال ۲۰۲۱ محکوم و اعدام شد؛ یکی از سنگین‌ترین احکام در تاریخ مبارزه با فساد چین.

چین و نبود پدیده «بدترین‌ها بر سر کارند»

در چین شاهد آن الگوی غربی نیستیم که در آن، معمولاً «کم‌صلاحیت‌ترین» و «کم‌تعهدترین» افراد به رأس قدرت می‌رسند؛ الگویی که سیاسیون آن را «گزینش معکوس» می‌نامند.
کافی است فقط نگاهی به رهبران اخیر آمریکا و اروپا بیندازید—یا برای مثال، به طبقه سیاسی برزیل توجه کنید—تا این واقعیت را ببینید.

در مقابل، چین نظامی نسبتاً بسته دارد که در آن رهبران بر اساس شایستگی انتخاب می‌شوند. این نظام نوعی «سیاست نخبه‌سالارانه» یا شایسته سالاری است. بدیهی است که این مدل هم بی‌نقص نیست، اما دست‌کم خطر «قرار گرفتن بدترین‌ها در رأس قدرت» را به‌مراتب کمتر می‌کند.

البته، چینی‌ها نیز انسان‌اند و با همان چالش‌هایی مواجه‌اند که نیچه آن را «انسانی، بسیار انسانی» می‌نامید: چالش‌هایی مانند نفوذ فوق‌ثروتمندان، فساد و میان‌مایگی.
اما حقیقت این است که چین در مهار این چالش‌ها به مراتب موفق‌تر از بسیاری از کشورهای جهان عمل کرده است.

 چین از تله‌ای گریخت که آمریکای لاتین در آن افتاد!

میان‌مایگی بدان معناست که اکثریت انسان‌ها زندگی اخلاقی را به شرط آنکه ملزومات ساختاری آن وجود داشته باشد، ترجیح می‌دهند. اکثریت مردم منافع، مطامع، لذت‌ها و دردگریزی‌هایی دارند که ترجیح می‌دهند آنها را به اخلاقی‌ترین شیوه ممکن پاسخ دهند، اما اگر شرایط مهیا نباشد، میان‌مایگی‌شان سبب می‌شود برآوردن نیازهای خود را بر ارزش‌ها و هنجارهای اخلاقی برتری دهند.

حال پرسش این است: «الگوی چین» دقیقاً چیست؟
بهتر است پاسخ را از زبان خود چینی‌ها بشنویم ــ آن‌ها این الگو را «سوسیالیسم با ویژگی‌های چینی» می‌نامند.

چینی‌ها آگاهانه از واژه «سوسیالیسم» استفاده می‌کنند، نه «کمونیسم» به سبک شوروی یا دوران مائو. اما تأکید بر «با ویژگی‌های چینی» از کجا می‌آید؟
دلیل روشن است: هرچند نیروهای بازار در اقتصاد چین نقش مهمی دارند، اما تمامی این فعالیت‌ها در چارچوبی به‌شدت کنترل‌شده توسط دولت و نهادهای حکومتی انجام می‌گیرد.

در یکی از جلسات بحث‌وگفت‌وگو در شانگهای، پروفسور «وِن یی» از دانشگاه جیائوتونگ شانگهای، برای توضیح این واقعیت به یک ضرب‌المثل بسیار رایج در چین اشاره کرد:
«دولت صحنه را می‌سازد، بازیگران اقتصادی روی آن نمایش را اجرا می‌کنند».

برای فهم بهتر این الگو، کافی‌ست دو نمونه مهم را بررسی کنیم:

۱. نظام بانکی تحت مالکیت دولت، اما دارای رقابت درونی

نظام بانکی چین تقریباً به‌طور کامل در کنترل بانک‌های دولتی است.
در اینجا خبری از بانک‌های خصوصی بزرگ مانند بانکو برادسکو، ایتائو یا سانتاندر—که در برزیل نقش مسلط دارند—نیست. چینی‌ها نه چنین مدل خصوصی بانکداری را تجربه کرده‌اند و نه تمایلی به تجربه آن دارند.

از نگاه سیاست‌گذاران چینی، بانکداری یک بخش استراتژیک اقتصادی است و باید در مالکیت عمومی باقی بماند.

با این حال، نکته مهم آن است که بانک‌های دولتی در چارچوب مقررات دولت و بانک مرکزی با یکدیگر رقابت می‌کنند و همین رقابت، کارایی سیستم را بالا می‌برد.

۲. ثبات اقتصاد با تکیه بر «بستن حساب سرمایه»

ثبات اقتصاد چین به‌شدت وابسته به بسته‌بودن حساب سرمایه است؛ یعنی کنترل سخت‌گیرانه بر ورود و خروج سرمایه.
اگرچه در سال‌های اخیر درجه‌ای از انعطاف به آن افزوده شده، اما چین همچنان تمایلی ندارد اقتصادش را در معرض ریسک «ورود و خروج ناگهانی سرمایه» قرار دهد؛ ریسکی که در دهه‌های گذشته ضربه‌های سنگینی به اقتصادهای آمریکای لاتین وارد کرد.

این یکی از حوزه‌های مهمی است که چین به‌طور کامل توصیه‌های «اجماع واشنگتن» را نادیده گرفت.
چینی‌ها، به تعبیر بیسمارک، با دقت تمام از «تجربه تلخ ما در آمریکای لاتین» درس گرفتند.
اگر چین آن روزها به توصیه‌های غرب گوش داده بود، هرگز به دستاوردهای امروز نمی‌رسید.

احترام به نیاکان و سنت‌های تاریخی

در پایان، باید به یک ویژگی فوق‌العاده مهم و متأسفانه بسیار دشوار برای تقلید در مورد چین اشاره کنم؛ ویژگی‌ای که معمولاً کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد: تداوم تاریخی شگفت‌انگیز چین.

بیشتر تمدن‌های باستانی دیگر در قاره‌های مختلف، هرچند تاریخی کهن دارند، اما این تاریخ یا گسسته شده یا پیوستگی آن بسیار محدود بوده است.
امروزه مصر معاصر، حتی اگر کاملاً بی‌ارتباط با مصر باستان و دوران فراعنه و اهرام نباشد، اما پیوندش با آن تاریخ بسیار دور، کم‌رنگ و گاه حتی افسانه‌گونه است.
یونانیان امروزی نیز نسبت اندکی با یونان کلاسیک دارند. ایتالیایی‌های امروز نیز با تمدن امپراتوری روم فاصله زیادی گرفته‌اند.
تمدن‌های آزتک(یک تمدن سرخ‌پوستی در مکزیک) و اینکا (یک امپراتوری از مردم بومی در آمریکای جنوبی) به‌طور کامل توسط استعمار اسپانیا نابود شدند.
تمدن روسیه نیز حداکثر حدود هزار سال پیوستگی تاریخی دارد.

اما چین یک استثنای بزرگ است. این کشور طی هزاران سال، با وجود دوره‌های بی‌ثباتی، جنگ‌های داخلی، تهاجم قدرت‌های خارجی و تنش‌های شدید، همچنان توانسته یک رشته فرهنگی مشترک و پایدار را حفظ کند.
به باور من، این تداوم یکی از عوامل کلیدی در مسیر توسعه چین است و برای درک موفقیت این کشور اهمیت حیاتی دارد.

یکی از جلوه‌های اصلی این تداوم، احترام عمیق به نیاکان و سنت‌های تاریخی است؛ احترامی که گاه به نوعی «تکریم» در برابر تاریخ شباهت دارد.
اما نکته مهم این است که این احترام به سنت، مانعی برای نوآوری نیست.
جست‌وجوی نوآوری و امور تازه در همه‌جا دیده می‌شود، اما این اشتیاق به نو شدن، مستلزم کنار گذاشتن گذشته نیست.

 چین از تله‌ای گریخت که آمریکای لاتین در آن افتاد!

مائو تسه‌تونگ در دوران زندگی‌اش در غاری در یانان، «هنر جنگ» اثر سون‌تزو را کتاب مورد علاقه‌اش می‌دانست.

حتی شخصیتی مانند مائو، با اینکه یک انقلابی مارکسیست بود، به‌طور مکرر از آموزه‌های اندیشمندان کلاسیک چین مانند لائوتسه و سون‌تزو نقل‌قول می‌کرد.
از سوی دیگر، هنگامی که اندیشه مائو بعدها توسط دِنگ شیائوپینگ و سپس جانشینان او تا نظریه‌های شی جین‌پینگ ادامه یافت، هیچ‌گاه نقد آن‌ها به معنای «ابطال کامل» میراث مائو نبود.
چهره مائو هنوز بر تمام اسکناس‌های یوان دیده می‌شود و آثار او همچنان به‌طور گسترده مطالعه و منتشر می‌گردد.

در مقایسه، ما در برزیل نه تنها به تاریخ خود احترام کافی نمی‌گذاریم، بلکه غالباً حتی آن را درست نمی‌شناسیم.
این ناآگاهی به تقویت نوعی خودکم‌بینی تاریخی دامن می‌زند؛ حسی که یکی از عوامل تضعیف اعتمادبه‌نفس ملی ماست.

از چین بیاموزیم؛ چه کارهایی می‌توانیم انجام دهیم؟

در پایان باید بر نکته‌ای مهم تأکید کنم: تحسین دستاوردهای چین، نباید ما را از دشواری‌هایی که این کشور امروز با آن روبه‌روست غافل کند.

یکی از این دشواری‌ها کندشدن رشد اقتصادی است؛ پدیده‌ای که بخشی از آن ناشی از کاهش شتاب صادرات و سرمایه‌گذاری است. افزایش موج حمایت‌گرایی علیه چین—به‌ویژه در آمریکا و اروپا—باعث شده بازارهای مهم یا محدود شوند یا حتی بسته شوند و در نتیجه بازارهای دیگر نیز در معرض تهدید قرار گیرند.

برخی بخش‌های اقتصاد چین نیز با سرمایه‌گذاری بیش از حد روبه‌رو شده‌اند و این امر منجر به ظرفیت مازاد شده است؛ ظرفیتی که دیگر مانند گذشته نمی‌توان به‌راحتی آن را به بازارهای خارجی هدایت کرد.

کاهش سرعت رشد اقتصادی، تأثیرات اجتماعی مهمی نیز دارد. برای نمونه، نرخ بالای بیکاری جوانان اکنون یکی از چالش‌های اصلی اجتماعی و سیاسی در چین است.

از سوی دیگر، سطح پایین مصرف داخلی نشان‌دهنده مشکلاتی است که مردم با آن دست‌به‌گریبان‌اند؛ مشکلاتی که اگر برطرف نشوند، ممکن است حمایت عمومی از دولت را تضعیف کنند. یکی از دلایل اصلی این مصرف پایین، ناکارآمدی نسبی نظام بازنشستگی و خدمات بهداشت و درمان است. دولت چین به‌خوبی از این مسئله آگاه است و در پی ایجاد یک نظام سراسری بازنشستگی و سلامت کارآمدتر است.

با این حال، روند پیری جمعیت چالش را پیچیده‌تر می‌کند؛ زیرا نیاز به مستمری، خدمات درمانی و دارو به‌طور پیوسته افزایش می‌یابد. در نتیجه، مردم همچنان به پس‌انداز گسترده ادامه می‌دهند تا بتوانند زندگی دوران سالمندی را تضمین کنند.

به همین دلیل، یکی از اهداف دیرپای دولت ــ یعنی گسترش بازار مصرف داخلی و کاستن از وابستگی اقتصاد چین به صادرات ــ همچنان هدفی دشوار و زمان‌بر باقی مانده است.

با وجود تمام این مشکلات، چین در مسیر خود بارها در بزنگاه‌های تاریخی با شرایطی دشوارتر از امروز روبه‌رو شده است:

۱۹۴۹، ۱۹۷۸ و ۲۰۰۸ تنها سه نمونه از این مقاطع‌اند که چینی‌ها از آن‌ها سربلند بیرون آمدند.

پیداست که نوعی نیروی درونی و تاب‌آوری خاص این ملت را قادر ساخته است بارها برخیزد، بسازد و بر مشکلات غلبه کند.

 چین از تله‌ای گریخت که آمریکای لاتین در آن افتاد!

۱۹۴۹: چین پس از دهه‌ها جنگ و فروپاشی، دوباره یکپارچه شد و دولت مرکزی قدرتمندی شکل گرفت.

۱۹۷۸: با آغاز اصلاحات دنگ شیائوپینگ، چین مسیر نوسازی و رشد اقتصادی بی‌سابقه را در پیش گرفت.

۲۰۰۸: چین با عبور موفق از بحران مالی جهانی، جایگاه خود را به‌عنوان قدرت اقتصادی باثبات و اثرگذار تثبیت کرد.

اسکار وایلد، شاعر ایرلندی می‌گوید: «دوست‌داشتن خویشتن، آغاز یک عشق مادام‌العمر است».
این «خوددوستی» برای موفقیت یک فرد و یک ملت حیاتی است.
چینی‌ها این نکته را به‌خوبی درک کرده‌اند. اما توجه کنید: منظور از «دوست داشتن خود»، تحقیر دیگران نیست؛ افتخار به خود است، نه غرور و خودبینی؛ احترام به خویشتن و خانواده است، نه سقوط در خودپرستی افراطی رایج در جوامع غربی.

به‌همین دلیل و به دلایل بسیار دیگر، ما باید چین را بیشتر بشناسیم و ارتباط نزدیک‌تری با مردم این کشور برقرار کنیم.
حتی اگر برای غلبه بر موانع زبانی، فرهنگی و جغرافیایی نیاز به تلاش باشد، این تلاش کاملاً ارزشمند است.

ما نباید به تقلید کورکورانه روی آوریم؛ باید همواره با توجه به تاریخ و شرایط سیاسی و اجتماعی خود تصمیم بگیریم.
اما بدون تردید، چیزهای فراوانی هست که می‌توانیم از تجربه چین بیاموزیم.

پایان/

۱۲ آذر ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۰
کد خبر: 33931

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 3 + 2 =