به گزارش تحریریه، از منظر تاریخی، اقدام قدرتهای مسلط برای اعمال محدودیتهای فناورانه علیه قدرتهای نوظهور، موضوعی تازه نیست. با این حال، مسیر توسعه منحصربهفرد چین و مقیاس عظیم صنایع آن، توان این کشور را برای مقاومت و عبور از فشارها بهمراتب افزایش داده است.
در شرایط کنونی، چین با تکیه بر نوآوری بومی و تلاش برای ارتقای صنعتی، در حال عبور تدریجی از گلوگاههای فناورانه است. این کشور با حفظ مزیت «زنجیره کامل تولید» همزمان سطح فناوری خود را ارتقا میدهد و همچنین بر اشتراکگذاری تجربهها و دستاوردهای توسعهای خود با جهان تأکید دارد.
این مقاله اولین قسمت از مجموعه گفتوگوهای میانرشتهای «مرور سیاست و قانون» است که با حضور پروفسور وو یینگجوئن (吴应娟) از پژوهشکده راهبردهای حاکمیت قانون دانشگاه پکن و پروفسور لِی شائوهوا(雷少华)، دانشیار روابط بینالملل دانشگاه پکن و پژوهشگر ارشد سیاستهای بینالملل و جهانیسازی، برگزار شده است. در این گفتوگو به شکلی عمیق بررسی میشود که چرا محدودیتهای فناورانه آمریکا علیه چین، در زمینه جنگ تجاری میان دو کشور، نمیتواند مانع پیشرفت صنعتی چین شود. به گفته لِی شائوهوا، چین امروز صاحب کاملترین نظام صنعتی در جهان است و این مزیت ساختاری باعث میشود سیاستهای محدودکننده آمریکا اثرگذاری لازم را نداشته باشند.
وو یینگجوئن: از سال ۲۰۱۸، ایالات متحده یک بسته کامل و شدید از محدودیتهای صنعتی علیه چین اعمال کرده است. شما این محاصره صنعتی را چگونه میبینید؟ این وضعیت چه فرصتها و چالشهایی برای ما ایجاد کرده و فکر میکنید سرانجام این محدودیتها به کجا خواهد انجامید؟
لِی شائوهوا: به نظر من باید با نگاهی بلندمدت به موضوع محدودیتها و فشارهای فناورانه و صنعتی آمریکا علیه چین نگریست و آن را در چارچوبی وسیعتر تحلیل کرد. «کشوری که در بالاترین نقطه زنجیره جهانی صنعت و فناوری قرار دارد و نقش راهبر و مسلط را ایفا میکند، بهطور حتم علیه کشورهای در حال توسعه و پیشرفت دست به اعمال محدودیت و فشار خواهد زد.» این یک قانون تاریخی است. برای فهم سیاست محدودیت آمریکا علیه چین، باید خاستگاه جهان معاصر را درک کنیم.
دنیای مدرن از عصر اکتشاف سرچشمه گرفت؛ دورانی که کشورهای غربی با استعمار و غارت گسترده، پایههای سلطه جهانی خود را بنا کردند و سپس با سه انقلاب صنعتی، ساختار یک نظام صنعتی جهانی و یکپارچه را شکل دادند.
اگر به سیاستهای انگلستان در قرون هفدهم و هجدهم نسبت به مستعمراتش بنگریم، میبینیم که این کشور با وضع قوانین، هرگونه فعالیت صنعتی که با صنایع مادر در بریتانیا همپوشانی داشت—مانند دباغی چرم، نساجی و ذوب فلزات—را در مستعمرات ممنوع کرده بود. مستعمرات تنها اجازه داشتند مواد خام تولید کنند و بهعنوان بازار مصرف عمل کنند. اگر امروز جای «چرم، نساجی و ذوب فلزات» را با «تراشههای نیمههادی، هوش مصنوعی و صنعت فضایی» عوض کنیم، ماهیت ماجرا تغییری نمیکند.
در نظام صنعتی جهانی، ستون اصلی قدرت کشورهای غربی بر پایه مجموعه عظیمی از صنایع تولیدی پیشرفته بنا شده که هر دوره با فناوریهای نوین شکل گرفته است. اگر کشوری تازهخیز یا در حال پیشیگرفتن بتواند در این حوزه به غرب برسد، بنیان سلطه جهانی قدرتهای بزرگ فرو میریزد. از این رو، حتی اگر سلطه مالی، نظامی یا رسانهای آنها بسیار قدرتمند باشد، در ساختار کنونی جهان که بر محور صنعت بنا شده، سلطه بر تولید صنعتی همچنان هسته اصلی قدرت است؛ و در نهایت، قدرت نظامی، مالی و رسانهای همه در خدمت حفظ همین سلطه صنعتی قرار میگیرد.
بنابراین، فشارها و محدودیتهای صنعتی آمریکا علیه چین، واکنشی صرفاً به پیشرفت سریع چین نیست، بلکه قاعدهای تاریخی است: هر کشوری با مقیاس و شتاب رشد چین، اگر به قدرت مسلط نزدیک شود، ناگزیر با محاصره و مهار روبهرو میشود. همانطور که روزگاری انگلستان علیه آمریکا در دوره مستعمرات سیاست محدودیت فنی داشت، یا آمریکا علیه اتحاد شوروی در دوران جنگ سرد چنین کرد، هرگاه جایگاه برتر صنعتی آمریکا در خطر باشد، این کشور بیدرنگ به چنین اقداماتی دست میزند.
واقعیت این است که محدودیتهای فناورانه آمریکا علیه چین از سال ۲۰۱۸ آغاز نشده است. از نخستین روزهای تأسیس جمهوری خلق چین، آمریکا تقریباً بهطور همهجانبه ما را در حوزه فناوری تحت فشار قرار داده است. در دوران جنگ سرد، واشنگتن با ایجاد کمیته هماهنگی پاریس (CoCom) صادرات هرگونه فناوری به اتحاد شوروی و کل بلوک سوسیالیستی را ممنوع کرد. پس از پایان جنگ سرد نیز، آمریکا هر کشوری را که احتمال میداد در حال نزدیکشدن به سطح فناوری آن است، هدف محدودیت و محاصره فناورانه قرار داد.
آمریکا حتی علیه متحدان خود هم بیرحمانه عمل کرده است؛ نمونه بارز آن، فشار بر صنعت نیمههادی ژاپن در دهه ۱۹۸۰ است. بنابراین، موج تازه و شدید محدودیتهای فناورانه علیه چین، چیزی جز ادامه حرکت چرخ تاریخ نیست. هرچه سرعت پیشیگرفتن ما از آمریکا بیشتر و فاصلهمان کمتر شود، شدت این محاصره نیز افزایش مییابد. همین امر نشان میدهد که توسعه چین به نقطهای رسیده که آمریکا ناچار شده برای حفظ برتری خود، از مهار و محاصره در تمام حوزههای فناورانه بهره گیرد.
امضای توافقنامه نیمههادی ایالات متحده و ژاپن در سال ۱۹۸۶، توسعه صنعت نیمههادی ژاپن را محدود کرد
وو یینگجوئن: شما در محافل مختلف بارها گفتهاید که آمریکا قادر نیست واقعاً صنایع چین را بهطور کامل محاصره کند. چرا به این نتیجه رسیدهاید؟ به نظر شما پایههای قدرت چین در کجاست؟
لِی شائوهوا: من معتقدم که در آستانه صدمین سالگرد تأسیس جمهوری خلق، چین بهطور کامل در همه حوزهها اوج خواهد گرفت و رهبری صنایع جهانیِ با فناوری پیشرفته را در دست خواهد داشت. دلیل اصلی اینکه فکر میکنم آمریکا نمیتواند توسعه صنایع پیشرفته چین را متوقف کند، این است که سیاستمداران آمریکایی یک نکته اساسی را اشتباه گرفتهاند: آنها «علم و فناوری» را با «صنعت» یکی میدانند.
در مسیر توسعه غرب، فناوری پیشرفته اغلب بهطور مستقیم محرک توسعه صنعتی بوده است؛ به همین دلیل آنها «فناوری برتر» را برابر با «صنعت برتر» میپندارند. اما واقعیت این است که علم و فناوری یک حوزه است و صنعت حوزهای دیگر؛ این دو با وجود پیوند نزدیک، کاملاً همپوشان نیستند.
فناوری به دنبال سرمایهگذاری بیقید و شرط است تا همواره در لبه پیشرفت باقی بماند و توان تحقیق و توسعه برتر خود را حفظ کند. صنعت اما بهدنبال کاربرد، سودآوری، سهم بازار و بهرهوری تولید در مقیاس بزرگ است. در حوزه فناوری، کافی است کشوری یک تیم کوچک اما بسیار متخصص و توانمند داشته باشد که با پشتیبانی بیحد دولت و شرکتها کار کند تا در یک زمینه خاص، در سطح جهان پیشتاز باشد.
اما وقتی یک فناوری گسترش یابد و به فناوری عمومی تبدیل شود، دیگر «مزیت رقابتی» خود را از دست میدهد و نظام تحقیق و توسعه باید بهدنبال فناوری بعدی و پیشرفتهتر برود. طی بیش از یک قرن گذشته، به دلیل عدم تحول بنیادین در نظریههای علمی، چارچوب کلی فناوریها در مسیر نسبتاً مشخصی پیش رفته است. بسیاری از فناوریهای پیشرفته امروز ریشه در چارچوبهایی دارد که در دوران جنگ سرد شکل گرفتهاند. پس از جنگ سرد، تحولات فناوریای که بتوانند بنیان زندگی بشر را بهطور کامل دگرگون کنند، اندک بودهاند. (شاید هوش مصنوعی تنها انقلاب فناورانهای باشد که ظرفیت چنین دگرگونیای را دارد، اما مسیر رسیدن به هوش مصنوعی کاملاً عمومی هنوز بسیار طولانی است.)
در مقابل، صنعت بهدنبال یک نظام تولیدی کامل، کارآمد و با مقیاس وسیع است. پایه صنعت، «کامل بودن» است: از ساخت شاتل فضایی گرفته تا کوچکترین پیچ، همه باید در یک زنجیره تولیدی جامع قرار گیرند. این نظام کامل تولید، بزرگترین مزیت چین است. هسته صنعت، تولید است؛ بدون تولید، حتی پیشرفتهترین فناوری هم نمیتواند به محصول واقعی و قابل استفاده تبدیل شود. در تاریخ فناوری یک اصل مهم وجود دارد: «فناوریای که نتوان آن را به شکل سهبعدی فیزیکی درآورد، همیشه یک ابزار باقی میماند.» فناوریای که به تولید صنعتی نرسد، همیشه در حد پژوهش آزمایشگاهی باقی خواهد ماند.
بنابراین، بسیاری از سیاستمداران آمریکایی یک تصور غلط جدی دارند: آنها فناوری را با صنعت اشتباه میگیرند؛ فکر میکنند اگر پیشرفتهترین فناوری را مسدود کنند، میتوانند کل روند توسعه صنعتی چین را متوقف سازند. اما صنعت الزاماً نیازمند استفاده از تازهترین فناوریها نیست. سه ستون اصلی یک نظام صنعتی عبارتاند از: هزینه، کیفیت پایدار، و امنیت زنجیره تأمین؛ به عبارتی، ایجاد یک تعادل پایدار میان کیفیت و هزینه، به شرطی که محصول «خوب کار کند و قابل فروش باشد».
برای نمونه، در صنعت مدارهای مجتمع (تراشهها)، آمریکا تصور میکند که با اعمال محدودیتهای صادراتی بر تراشهها میتواند کل صنعت نیمههادی چین را فلج کند. اما در واقع، پیشرفتهترین تراشهها تنها در حوزههای محدودی به کار میروند—مانند برخی دستگاههای همراه کوچک یا تجهیزات بسیار پیشرفته. در بخش عمده بازار تراشه، از لوازم خانگی مانند یخچال و تلویزیون گرفته تا خودروها، و حتی موشکها و ماهوارهها، همچنان تراشههای با فناوری تولید «بالغ» (نه لزوماً پیشرفتهترین) سهم اصلی را تشکیل میدهند.
الگوی توسعه چین بر رشد نظاممند و مرحلهای استوار است
منطق پیشرفت در چین مسیری گامبهگام دارد: «اول دستیابی به تولید – سپس دستیابی به کمیت – سپس دستیابی به مقیاس – سپس قدرتمند شدن – سپس تخصصی شدن – و در نهایت رسیدن به دقت و ظرافت.»
اگر به روند صنعتیشدن چین نگاه کنیم، در گام نخست هدف این بود که تجهیزات بزرگ و کامل صنعتی—بهویژه «ماشینابزار مادر» که پایه هر صنعت است—را به دست آوریم. این امر مستلزم آغاز از صنایع سنگین همچون زغالسنگ، فولاد، شیمی و ماشینسازی بود تا محیط، زیرساخت و نیروی انسانی لازم برای شکلگیری یک نظام صنعتی کامل ایجاد شود.
در ابتدای تشکیل جمهوری خلق چین، این کشور با کمکهای اتحاد جماهیر شوروی و از طریق ۱۵۶ پروژه بزرگ صنعتی، کار خود را از شهرهایی مانند شمال شرق (منچوری)، شانگهای و تیانجین آغاز کرد و شهرهای صنعتی جدیدی مانند شیآن، تاییوان و لوویانگ را ساخت. سپس با اجرای «طرح سهخطی» (Sanxian Jianshe)، سیستم صنعتی را از شرق به غرب کشور گسترش داد. حتی پیش از اجرای اصلاحات اقتصادی و درهای باز، چین موفق شده بود یک شبکه صنعتی کامل و متعادل از جنوب به شمال و از شرق به غرب ایجاد کند.
بهرهبرداری از پروژه فولاد ویژه ماگانگ (Ma Steel) در سال ۲۰۲۳، یکی از بزرگترین تولیدکنندگان فولاد در چین
این شبکه صنعتی باعث شد که هر استان چین، ساختاری مشابه و کامل از صنایع داشته باشد؛ از تولید محصولات کوچک روزمره مانند شلوار، جوراب، کفش، پودر لباسشویی و صابون، تا تولیدات سنگین مثل کارخانههای فولاد، مجتمعهای شیمیایی و حتی خودروسازی. این همان پیششرطی بود که باعث شد چین در ابتدای دوره اصلاحات بتواند انتقال صنایع تولیدی جهان را بهسرعت جذب کند.
در فرایند پیوستن به جهانیسازی، این رشد نظاممند همچنان ادامه یافت. استانهای شرقی به دلیل موقعیت جغرافیایی و ساحلی بودن، زودتر پذیرای اقتصاد برونگرا شدند، در حالی که استانهای مرکزی و غربی در حوزه انرژی، نیروی کار و بازار داخلی نقش عظیمی ایفا کردند.
چین همیشه بر اساس اصل «یکپارچگی ملی» حرکت کرده است. برخی منتقدان میگویند صنایع ما «بزرگ و کامل است، اما قوی نیست». اما این نقد بر فرضی اشتباه بنا شده است؛ زیرا «قدرت» بر پایه «بزرگی» شکل میگیرد و «بزرگی» بر پایه «کامل بودن». هیچ کشوری بدون زیرساخت کامل، نمیتواند به قدرت واقعی برسد. اینکه امروز ما پیشرفتهترین تراشه دنیا را نمیسازیم، به معنای نقص در کل ساختار صنعتی کشور نیست.
آمریکا گمان میکند که با مسدود کردن فناوریهای پیشرفته، میتواند کل صنایع پیشرفته چین را متوقف کند؛ اما این منطق کاملاً غلط است. چراکه پیشرفتهترین فناوریها الزاماً در بزرگترین بخشهای بازار کاربرد ندارند. چین تنها کشوری در جهان است که یک نظام صنعتی کامل در همه بخشها دارد—یک ساختار عظیم و یکپارچه در مقیاسی بینظیر. آمریکا میتواند برخی شرکتهای چینی را در حوزههای خاص فناوری محدود کند، اما نمیتواند کل صنایع ما را محاصره کرده و مزیت تولیدیمان را از بین ببرد.
کارخانه خودروسازی شیائومی در سال ۲۰۲۵
بنابراین، آمریکا اساساً قادر نیست روند ارتقای صنایع چین را متوقف سازد. ما از تولید کوچکترین پیچ و مهره تا ساخت بزرگترین آزمایشگاههای فضایی، کل زنجیره تولید را در اختیار داریم. آمریکا امروز فقط بخش «دقیق و پیشرفته» ما را هدف گرفته، اما در بُعد «کامل بودن»، برتری ما دستنیافتنی است. برای ارتقای کیفیت زندگی کل بشریت، بُعد «دقیقترین فناوری» در کوتاهمدت اهمیت چندانی ندارد؛ در عوض، توان عظیم تولید چین نقشی بیبدیل در بهبود محیط زندگی و شرایط زیستی انسانها ایفا میکند.
وو یینگجوئن: در سالهای اخیر آمار تولید ناخالص داخلی آمریکا (GDP) نسبتاً چشمگیر بوده و همین موضوع در کشور ما باعث شکلگیری نوعی نگرانی شده است؛ بعضیها میپرسند آیا آمریکا بیش از حد سریع پیش میرود؟ شما این نگرانی را چگونه ارزیابی میکنید؟
لِی شائوهوا: تولید ناخالص داخلی شاخص مهمی برای سنجش رشد اقتصادی یک کشور است، اما تنها معیار نیست. بله، تولید ناخالص داخلی آمریکا بسیار بالاست، اما باید دید چه بخشی از آن را واقعاً تولید صنعتی تشکیل میدهد. در چارچوب تحلیلی من، آنچه اهمیت بیشتری دارد دادههای مربوط به بخش تولید و ساخت است. تولید ناخالص داخلی مهم است، اما نمیتواند بهتنهایی قدرت واقعی یک کشور را نشان دهد.
من در تحلیلهایم بر «تولید واقعی و فیزیکی» و اینکه چه مقدار از ثروت کشور توسط نظام صنعتی ایجاد میشود، تمرکز دارم. اگر ترکیب GDP آمریکا را دقیق بررسی کنیم، میبینیم که سهم خدمات در آن بسیار زیاد است. البته خدمات بیاهمیت نیست، اما پایه و اساس ثروت و قدرت هر کشور همچنان تولید صنعتی است. صنعت ستون فقرات کشور است—«ریشه حیات و روح توسعه»—و خدمات در حقیقت بر شانههای صنعت استوار است.
خدمات گسترده آمریکا، زمانی بر پایه تقسیم جهانی کار صنعتی بنا شده بود؛ این خدمات در خدمت شرکتهای فراملیتی آمریکایی و بازار مصرف این کشور عمل میکردند و بر یک شبکه جهانی تولید و بازار تکیه داشتند. اما اکنون که چین از صنایع کاربرمحور به سمت صنایع فناورمحور حرکت کرده و در آینده رهبری صنایع پیشرفته جهان را به دست خواهد گرفت، پایه تولیدی که خدمات آمریکا بر آن سوار است جای خود را به چین خواهد داد. در آن صورت، بخش خدمات آمریکا نیز با بحران بزرگی روبهرو میشود—و همین تهدید است که آمریکا را وادار کرده «میز بازی را بر هم بزند.»
بنابراین چین هیچ دلیلی برای نگرانی از این ارقام GDP ندارد. ترکیب تولید ناخالص داخلی آمریکا عمدتاً به بخشهایی مثل مالی، حقوقی، پزشکی، صنایع نظامی و انرژی مربوط میشود. آنچه اهمیت بیشتری دارد، این است که ببینیم این GDP تا چه حد واقعاً کیفیت زندگی گروههای مختلف را بهبود بخشیده است. من همیشه میگویم: در آمریکا، ثروتمندان «بر اساس سرمایه» سهم میبرند، طبقه متوسط «بر اساس کار»، و طبقات فرودست «بر اساس نیاز».
اصطلاح «بر اساس نیاز» یعنی تنها حداقل شرایط بقا برای فقرا تأمین میشود و اینکه کیفیت زندگی آنها چگونه باشد، جزو مسئولیتهای دولت به شمار نمیرود. این نوع «جداسازی طبقاتی پنهان» سبب میشود که طبقات فرودست عملاً هیچ امیدی به تغییر سرنوشت خود از طریق تحصیل یا تلاش فردی نداشته باشند. بر پایه همین منطق بهاصطلاح «لیبرالیسم» و احترام به «انتخاب فردی»، دولت بهسادگی از مسئولیتهای اجتماعی خود شانه خالی میکند.
نتیجه این وضعیت، پدیدههایی مانند کتاب مرثیهای برای روستاییان، شیوع گسترده فنتانیل، یا خیابان معروف «کنزینگتون» در فیلادلفیا—که پر از معتادان بیخانمان است—میشود؛ جاهایی که جامعه اصلی آمریکا عملاً آنها را نادیده میگیرد.
در مقابل، در چین—چه در شرق و چه در غرب کشور—خدمات عمومی پایه و فرصتهای اجتماعی برای اکثریت مردم تقریباً برابر است. حتی ثروتمندترین و فقیرترین افراد کشور از یک سطح امنیت عمومی برخوردارند.
در نهایت، GDP شاخصی مهم برای سنجش و مقایسه افقی اقتصاد کشورهاست، اما قدرت علمی و فناورانه، توان صنعتی، امنیت عمومی، ظرفیت سازماندهی اجتماعی و مصرف واقعی مردم مواردی هستند که GDP بهتنهایی نمیتواند بهطور دقیق بازتاب دهد.
بازدید پروفسور لِی شائوهوا از سد سه دره، بزرگترین پروژه برقابی جهان در چین، روی رود یانگتسه
وو یینگجوئن: در کتاب «تاریخ جنگ پلوپونزی» اثر توسیدید، آتنیها آشکارا به منتقدان خود گفته بودند: «اگر شما جای ما بودید، همان کاری را میکردید که ما میکنیم.» این نگاه معمولاً بهعنوان نوعی رویکرد واقعگرایانه تلقی میشود. اگر اقتصاد چین بهطور کامل از آمریکا پیشی بگیرد، فکر میکنید چین هم مانند آمریکا رفتار خواهد کرد؟
لِی شائوهوا: پاسخ به این سؤال مستلزم درک منطق چین در نگاه به جهان است. اگر با ذهنیت «قدرتطلبانه» به دنیا نگاه کنیم، بهطور طبیعی به سراغ محاصره و محدودسازی دیگران میرویم. اما اگر با رویکرد وانگدائو (حکومت بر اساس فضیلت و انصاف) بیندیشیم، آنگاه به سمت انحصار و سلطه فناورانه نخواهیم رفت.
این پرسش هم حساس است و هم نیست: حساس از آن جهت که برخی ممکن است گمان کنند وقتی چین از آمریکا عبور کرد و رهبری فناوری و صنعت جهان را در دست گرفت، آیا همان مسیر سلطهجویانه را خواهد پیمود؟ اما «غیرحساس» از آن جهت که پاسخش در همان ایدهای است که دبیرکل حزب کمونیست مطرح کرده: «جامعهای با سرنوشت مشترک برای بشریت.» این عبارت یک شعار سیاسی یا ایدئولوژیک صرف نیست، بلکه راهحلی ریشهدار در سنت «وانگدائو» چین است: ایجاد شرایطی که همه مردم بتوانند از زندگی مدرن و رفاهی که فناوری پیشرفته فراهم میکند بهرهمند شوند—یعنی «هیچکس جا نماند.»
در داخل چین، چه در کلانشهرها و چه در روستاهای دورافتاده، در زمینه پوشش زیرساختهای بزرگ و ارائه خدمات عمومی تفاوت چشمگیری وجود ندارد. چین در داخل کشور هیچگاه یک ساختار منطقهای نابرابر ایجاد نکرده، بلکه همواره در پی ساخت یک نظام متوازن و برابر بوده است. در عرصه جهانی نیز ما همین منطق توسعه را دنبال میکنیم. چین لزوماً نیازی ندارد که در رأس هرم جهانی بایستد و یک ساختار سلسلهمراتبی برای جهان بسازد.
در واقع، چه در سیاست خارجی، چه در اقتصاد و چه در فناوری و صنعت، چین بر پایه یک اندیشه سنتیِ «برابریطلبی» حرکت میکند: «آنچه من دارم، میخواهم تو هم داشته باشی.»
شرکتهای چینی، مانند هوآوی یا زدتیای، مشتاقاند پیشرفتهترین محصولات خود را با جهان به اشتراک بگذارند. برای مثال، محصولات این شرکتها که در چین عرضه میشوند، با همان کیفیت و سطح در آفریقا نیز ارائه میگردند. اگر طرف مقابل توان پرداخت داشته باشد و بخواهد بخرد، ما قطعاً حاضر به فروش هستیم. این کاملاً متفاوت است با رویکرد آمریکا و دیگر کشورهای غربی که از طریق «بازارهای تفکیکشده» یک ساختار طبقاتی جهانی بنا میکنند.
حتی اگر در آینده چین در رأس نظام فناوری جهان قرار گیرد، باز هم مایل خواهد بود که فناوری و بازار را با جهان به اشتراک بگذارد. چنین رویکردی نظم سلسلهمراتبی جهانی را که طی چند قرن اخیر بر محور نظام صنعتی غرب شکل گرفته، بر هم خواهد زد—و این دقیقاً بزرگترین چالش امروز چین است. ما تنها با آمریکا طرف نیستیم، بلکه با کل نظام سرمایهداری جهانی که از زمان انقلاب صنعتی اول ایجاد شده، در تعامل و تقابل هستیم. در واقع، ما با یک محاصره جمعی از سوی این نظام روبهرو هستیم، نه صرفاً با محدودیتهای یک کشور واحد. تنها تفاوت این است که در مقطع کنونی، دولت ترامپ چندان به حفظ نظام سنتی متحدان خود اهمیت نمیدهد و همین موجب شده که این نظام غربی درونی، در حال حاضر بهطور کامل یکپارچه و متحد نباشد.
سرمایهگذاری ۵۴۰ میلیون دلاری ابرکمپانی JA Solar چین برای راهاندازی کارخانه سلول و ماژول خورشیدی در عمان؛ گامی مهم برای تبدیل عمان به مرکز تولید فتوولتاییک و تقویت صنعت هیدروژن سبز در خاورمیانه.
منطق «جامعهای با سرنوشت مشترک برای بشریت» کاملاً متفاوت است از منطقی که غرب طی بیش از صد سال، در ساختار نظام صنعتی جهانی ایجاد کرده است. امروز چین با قدرت در حال پیشبرد ابتکار «یک کمربند، یک راه» است و یکی از مهمترین پایههای این طرح، بهاشتراکگذاشتن تجربه توسعه چین با کشورهای در حال توسعه است. بر اساس تجربه تاریخی چین، نخستین گام در مسیر پیشرفت، ساخت زیرساختهاست؛ همان ضربالمثل معروف ما که میگوید: «برای ثروتمند شدن، اول باید جاده بسازی.»
زیرساختهای پیونددهنده و یکپارچه، پیششرط گذار از یک کشور کشاورزی به یک کشور صنعتی و حرکت از وضعیت درحالتوسعه به جایگاه کشورهای توسعهیافته است. تاریخ نشان میدهد که مسیر رشد در هر کشور جهان، با ساخت جاده، پل و دیگر پروژههای زیرساختی آغاز شده است. این زیرساختها دو نوعاند:
- زیرساختهای مشهود: مانند جادهها، راهآهن، بنادر، فرودگاهها، شبکه برق و اینترنت—چیزهایی که با چشم دیده میشوند و مستقیماً زندگی را راحتتر میکنند.
- زیرساختهای نامشهود: مانند امنیت، بهداشت، آموزش و رفاه—چیزهایی که دیده نمیشوند اما ستون فقرات توسعهاند. این نوع زیرساخت بر پایه امنیت عمومی، سلامت همگانی، رفاه اجتماعی و اخلاق عمومی بنا میشود و محیطی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی پایدار ایجاد میکند.
چین با پیشبرد «یک کمربند، یک راه» میکوشد مسیر و تجربه خود را—از کشوری کشاورزی به کشوری صنعتی، سپس مشارکتکننده در جهانیشدن و تقسیم کار جهانی، و امروز صعودکننده به جایگاه صنایع جهانیِ دانشبنیان—با دیگر کشورها به اشتراک بگذارد. ما تجربهمان را ارائه میدهیم، اما هرگز کشور دیگری را وادار نمیکنیم که عیناً آن را تکرار کند. این همان تفاوت بنیادی منطق «یک کمربند، یک راه» با الگوی توسعه غرب است.
الگوی توسعه غربی، که بیش از ۵۰۰ سال بر پایه استعمار و غارت شکل گرفت، صرفاً تقسیم وظایف بود: مستعمرهها مواد اولیه و منابع باکیفیت تأمین میکردند و پیشرفت آنها هیچ ارتباطی به پیشرفت کشور استعمارگر نداشت. اما چین رویکردی متفاوت دارد: ما میخواهیم تجربهمان را با جهان به اشتراک بگذاریم تا کشور میزبان هم زیرساختهای مشهود و هم نامشهود را بسازد و مردم محلی هم از مواهب فناوریهای پیشرفته و زندگی مدرن بهرهمند شوند، و هم از زیرساختهای نامرئی مانند «آموزش که سرنوشت را تغییر میدهد»، «بهداشت که محیط را دگرگون میکند» و «پزشکی که عمر را طولانیتر میکند». هدف نهایی ما، رفاه مشترک و دستیابی به جهانی هماهنگ است.
تفاوتهای تاریخی، سنتی و سیاسی، سبب شده که منطق چین و غرب در قبال توسعه جهانی کاملاً متفاوت باشد. تمدن غربی بر پایه مسیحیت شکل گرفته است، دینی که سنتی دیرینه در تبلیغ و تقسیم جهان به «مسیحی» و «غیرمسیحی» دارد و اغلب میکوشد دیگران را به پذیرش باورهای خود وادار کند. در مقابل، چین بر اساس اندیشه «وانگدائو» عمل کرده است: «اگر مردمان دوردست فرمان نمیبرند، باید با فضیلت و فرهنگ آنان را جذب کرد.»
سنت چینی همواره بر ایجاد یک الگوی موفق تأکید داشته است؛ اگر کشوری دیگر بخواهد، میتواند از آن بیاموزد و چین با آغوش باز تجربه خود را به اشتراک میگذارد، اما هیچگاه آن را تحمیل نمیکند. غرب ساختاری سلسلهمراتبی میسازد، چین ساختاری تخت و برابر؛ غرب بر اساس «نظریه مزیت نسبی» جهان را به بخشهای تخصصی تقسیم میکند، اما چین میخواهد این منطق را بر هم بزند—زیرا ما معتقد نیستیم که هر منطقه باید فقط یک کار مشخص انجام دهد. هر جایی میتواند به سمت توسعهای چندبعدی و متنوع حرکت کند.
بازگردیم به موضوع چالشهای ناشی از محاصره فناورانه و صنعتی؛ امروز جهان با یک مشکل مشترک روبهرو است: سیاست «اول آمریکا» که بر پایه ضد جهانیشدن و قطع زنجیرههای تأمین بنا شده، نظم سالم و کارآمد تقسیم کار بینالمللی را که طی سالها شکل گرفته بود، بر هم زده است. این روند نه تنها نظام تقسیم کار جهانی در حوزه تولید را مختل کرده، بلکه روند مثبت پژوهشهای علمی مشترک، رفتوآمد نخبگان، و همگرایی فرهنگی و تمدنی را نیز متوقف کرده است.
در یک بازه زمانی، این سیاستها سرعت رشد علمی و صنعتی چین را کند کرد، اما همزمان فرصتی تاریخی و بیسابقه برای ما ایجاد نمود:
اول، فشار و محاصره خارجی ما را وادار کرده است تا یک سامانه نوآوری بومی و مستقل بسازیم و وابستگی سنتی خود را به مسیرهای اتصال قدیمی با جهان کاهش دهیم. درست است که علم مرز نمیشناسد، اما دانشمندان وطن دارند و فناوری در کاربرد، مرز سیاسی پیدا میکند—و این مرزبندی نه انتخاب ما، بلکه نتیجه سیاستهای ضدجهانیشدن و گاه هیستریک برخی سیاستمداران آمریکایی است که عمداً مانع از شتابگیری صنایع دانشبنیان چین میشوند.
دوم، بزرگترین دستاورد این شرایط، شکلگیری یک اجماع ملی و اجتماعی در چین است: اینکه «فناوری، قلب توسعه است؛ اما فناوریهای کلیدی نه قابل درخواستاند، نه قابل خرید، و نه قابل التماس.» بنابراین باید یک نظام فناورانه و صنعتی کامل بسازیم که هیچ قدرتی نتواند آن را تحت کنترل خود درآورد. این اجماع به ما کمک میکند تا یک نظام تحقیق و توسعه کارآمدتر و مؤثرتر ایجاد کنیم و روند تبدیل دانش به صنعت را شتاب دهیم.
سوم، این تجربه یک درس مهم به ما میدهد—اینکه ما نباید همان رویکرد انحصار و مهار را در قبال دیگر کشورهای نوظهور یا درحالتوسعه در پیش بگیریم. برعکس، باید با اشتراکگذاری فناوری و بازار به گسترش یک نظام جهانی بزرگتر و منسجمتر کمک کنیم.
سالهاست که نگاه غالب ما این بوده که باید «با جهان هماهنگ شویم»، اما این «جهان» را فقط چند کشور صنعتی پیشرفته تشکیل میدادند. امروز که آن اتصال ممکن نیست، به عقب که مینگریم، میبینیم جهان بسیار فراتر از این چند کشور است. همین آگاهی، ما را به سوی ایجاد یک نظام نوآوری مستقل و پایدار سوق میدهد—نظامی که هم از نظر فنی خودکفا باشد و هم با تکیه بر آن بتوانیم یک بازار جهانی گسترده و پایدار را شکل دهیم.
پایان/
نظر شما